دیدار معنوی مثنوی  ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (40)

دیدار معنوی مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (40)

در نوشتار پیشین سخن بر سر آن بود که ابراهیم پیامبر از نمرود می خواست تا از راهنمایی پیران راه

مدد جوید و خودسرانه اقدامی نکند. اینک ادامۀ آن سخنان . (از بیت 4135 به بغد)

یک خلافی نی میان ِ این عُیون*

آنچنان که هست در علم ِ ظُنون* 82

آن تَحَرّی* آمد اندر لَیلِ تار

وین، حضور ِ کعبه و وَسط ِ نهار 83

خیز ای نمرود! پر جوی از کسان*

نردبانی نایدت زاین کرکسان 84

عقل ِ جزوی کرکس آمد ای مُقِل*

پرّ ِ او با جیفه خواری* متّصل 85

عقل ِ ابدالان* چو پرّ ِ جبرئیل

می پرد تا ظِلّ ِ سِدره* میل میل*86

باز ِ سلطانم؛ گَشَم*؛ نیکو پی* ام

فارغ از مردارم و کرکس نیم 87

ترک ِ کرکس کن؛ که من باشم کست

یک پر من بهتر از صد کرکست" 88

(تفسیر اجمالی ابیات)

ابیات 82 تا 84 :*عُیون؛ جمع عین به معنی چشمه ــ*ظُنون؛ جمع ظنّ .منظور از علم

ظنون، دانش های نظری که بریایۀ قیاسات عقل جزئی بشری بنا شده اند ــ *تَحَرّی؛

کاوش برای کشف حقیقت؛ اصطلاحی ست که به کوشش فردبرای یافتن جهت قبله

در شب اشاره دارد ــ*وَسطِ نهار؛ در میانه شدنِ روز؛ نیمروز

هیچ اختلاف نظری میان این چشمه های دین، یعنی عارفان واصل، آنگونه که در بین دارندگان علوم

مبتنی بر ظنّ و قیاسات عقلانی بر قرار است، وجود ندارد. زیرا در مقام مقایسه، علوم نظری حکم ِ

تحرّی را دارند ولی دانش عارفانه شهودی ست. [ یعنی اگر می بینیم دانشمندان علوم نظری برای

شناخت حقیقت کوشش شخصی دارند و مقداری از آن را هم ادراک کرده اند،همان مقدار با مدد خدا

بوده که به بشر توانایی قیاسات عقلانی را عطا کرده است.گویی کسی در شب تاریک، بدون حضور

خورشید بخواهد قبله را تعیین کند. نماز او نیز نزد حق پذیرفتنی ست هر چند امکان دارد جهت قبله

را در نیافته باشد؛ اما دانش عارفان واصل بدون تردید مطابق حقیقت است و حکم دیدن کعبه در میانۀ

روز را دارد.[برای درک روشن تر این نکتۀ ظریف که افزون بردانش شهودی عارفان، تلاش نظری فلاسفه

نیز امکان دارد بهره ای از حقیقت داشته باشد، به دفتر اول از بیت 2285 به بعد مراجعه بفرمایید؛ که:

چون تحرّی در دل ِ شب قبله را

قبله نی و آن نماز ِ او روا ... ]

ای نمرود! به هوش باش و از آنان که کسی هستند و به ذات الهی خویش رسیده اند پری برای پرواز

بخواه، که از این کرکسان مردار خوار به جایی نخواهی رسید. مولانا پند پیر را در سخن ابراهیم نبی به

سالک ِ تنها رو می دهد که:

ابیات 85 تا 88 :*مُقِل، تنگدست ــ *جیفه خواری؛ مرده خواری ــ*ابدالان؛ "ابدال" جمع ِ

مکثّر ِ بَدَل است که باز با الف ونون جمع بسته شده است.در متون کهن، جمعِ جمع مکثر

متداول بوده است. بدل در لغت یعنی هرچه به جای دیگری باشد. درعرفان منظور از ابدال

گروهی از اولیاء اند که صفات بد خود را به نحو برگشت ناپذیری به صفات نیک الهی مبدّل

کرده اند. بسیاری از صوفیه عدد ثابتی را برای آنان فرض کرده اند. اقوال متفاوت است ؛ و

گفته اند هفت نفرند یا چهل نفر و یا سیصد نفر.وگفته اند از آن جهت ابدال نام دارند که هر

گاه یکی از آنان از جایی برود، یکی دیگر را بدل خویش می گذارد و کسی نمی فهمد. و به

هر حال منظور مولانا از ابدالِ حق،بطور کلی اولیاء الله است. ـ*سِدره؛ سدرَة المُنتهی یعنی

درخت سدری که در انتها واقع شده است. اشاره دارد به آیۀ 14سورۀ نجم؛ و حدیثی درآن

رابطه که شب معراج پیامبر، جبرئیل از بیم سوختن درجلال الهی فراتر ازین درخت نرفت(9)

*گَش؛ زیبا و خوش ــ*نیکوپی، خوش قدم و مبارک

ای نمرود ِ بیچاره ــ و یا هر کس که چون او تنها به عقل خود متکی ست ــ عقل جزیی افراد مانند کرکس

است که بال و پر او جهت مرده خواری تعبیه شده است.[منظور آن که عقل جزوی تنها بدرد تشخیص امور

دنیوی می خورد که آن هم حاصل تجارب نسل های گذشته است.] ولی خرد و بینش پیران حق مانند پر

جبرئیل است که تا سایۀ درخت سدر در جوار بهشت الهی، فرسنگ در فرسنگ می پرد. من باز پادشاه

وجودم و خوش قدم و زیبایم و نشانی از مردار خواری در من نیست .با پر من پرواز کن که یاورت هستم.

ادامه دارد

زیر نویس

9 : نک، احادیث مثنوی؛ انتشارات دانشگاه تهران ص 143

دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (39)

دیدار معنوی مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (39)

پس از آن مولانا در باب ِ لزوم ِ جستن راهنما به نوسالکان پند می دهد: (از بیت 4121 به بعد)

غیر ِ پیر استاد و سرلشکر مباد

پیر ِ گردون نی؛ ولی پیر ِ رَشاد* 68

در زمان چون پیر را شد زیر دست

روشنایی دید آن ظلمت پرست 69

شرط، تسلیم است نه کار ِ دراز

سود نبوَد در ظَلالت* تُرکتاز 70

من نجویم زاین سپس راه ِ اثیر*

پیر جویم؛ پیر جویم؛ پیر؛ پیر 71

(تفسیر اجمالی ابیات)

* رَشاد؛ راهنمایی ــ *ضلالت؛ گمراهی ــ*اثیر؛معرّبِ اِثریونانی،کرۀ آتش که برفراز باد و آب

و خاک، کرۀ زمین را احاطه کرده است. آسمان چهارم که حامل خورشیدست.

کسی که دست ارادت به پیری دهد، طولی نمی کشد که از تاریکی گمراهی رها می شود. بنا براین در

سلوک، تسلیم فرض راه است و بر ریاضت های دراز مدت برتری دارد. ازین پس راه آسمان را خودسرانه

نخواهم جست؛ بلکه در جست و جوی مرشد بر می آیم. سپس در ادامۀ آن به ماجرای سرکشی نمرود

از ابراهیم (ع) می پردازد.[مولانا گاهی در آوردن تمثیل رعایت نظیر را نمی کند. مثلا در اینجا نمرود شاه

گمراه بابل، نمایندۀ رهرو خود سر است، هر چند میان این دو ، جز خود بینی، اشتراک دیگری وجود ندارد

مگر آن که احتمالات دیگری هم در نقل این افسانه منظور شود.از جمله آن که پرواز نمرود با کرکس تنها

برای جنگ با خدای ابراهیم نبود؛ بلکه در کنار آن از روی کنجکاوی نمرودهم بود که اصلا وجود خدایی برتر

را محال می دانست. شاید مولوی ترجمان بخشی از آیات 36 و 37 سورۀ غافر را در نظر داشته است که:

"... و فرعون گفت: ای هامان ! برای من برجی بلند بر پا کن تا به آن دربها دست یابم. درهای آسمان ها

و خدای موسی را ببینم، زیرا پندارم که دروغ می گوید.." بیت 73 در بر دارندۀ هر دو برداشت است.]

پیر باشد نردبان ِ آسمان

تیر، پرّان از که گردد؟ از کمان 72

نه ز ابراهیم، نمرودِ گران*

کرد با کرکس سفر بر آسمان؟ 73

از هوا شد سوی بالا او بسی

لیک بر گردون نپرّد کرکسی 74

گفتش ابراهیم:" ای مرد ِ سفر !

گر؛ کَسَت* من باشم، اینت خوب تر 75

چون ز من سازی به بالا نردبان

بی پریدن بر روی بر آسمان 76

آنچنان که می رود تا غرب و شرق

بی ز زاد و راحِله* دل، همچو برق 77

آنچنان که می رود شب ز اغتِراب*

حسّ ِ مردم؛ شهر ها در وقت ِ خواب 78

آنچنان که عارف از راه ِ نهان

خوش نشسته, می رود در صد جهان 79

گر ندادستش چنین رفتار دست

این خبر ها ز آن ولایت از کِی* ست ؟ 80

این خبرها، وین روایات ِ مُحِق*

صدهزاران پیر بر وی متَّفِق 81

ابیات 72 تا 76:* گران؛سنگین ـ منظور کسی ست که جانش سنگین ست و به شهوات

زمینی وابسته.متضادِ سبک جان. ـ* کرکس و (گر؛ کس)، اگرچه در نسخ معتبر کرکس

آمده است،ولی به اعتبار معنای ابیات آینده بهتر است همین ترکیب بکار رود." قرینۀ این

استظهار،گفتۀ خود مولوی ست در سیزده بیت بعد:"ترک کرکس کن که من باشم کست

و الخ .."(8) و نیز به نظر می رسد مولانا کرکس مردار خوار را مانند شیاطین پست و خوار

می بیند که راه بر آسمان خدایان نمی برند. شایسنه نیست حضرت ابراهیم را به کرکس

نمرود تشبیه کردن. چنانکه شاعر نیز دربیتی از قول ابراهیم نبی سروده است:

باز ِ سلطانم؛ گَشَم؛ نیکو پی ام

فارغ از مردارم و کرکس نیم ....

با این حال آوردن کلمۀ "کرکس" به جای ترکیب "گرکس"را نیز می توان در نظر گرفت.

پیر راه، کمانِ کشیده ای ست که تیر ِ وجود سالک را برای رسیدن به آسمان الهی به پرواز درمی آورد .

مگر اینطور نبود که نمرودِ گرانجان از روی هوس با کرکس بسوی آسمان سفر کرد و این عمل وی بر اثر

گفتار ابراهیم نبی بود که وی را به سوی خدا می خواند؟ ــ اشاره دارد به کار بی خردانۀ نمرود پادشاه

افسانه ای بابل که برای جنگ با خداوند و یا دیدن پادشاهی پر قدرت تر از خود، در صندوقی که اطرافش

را به پای چهار کرکس بسته بودند بر هوا رفت تا نزدیک تر به سقف آسمان شده تیرش به خدا برسد ــ .

ولی کرکس مردار خوار هر قدر هم بالا رود راه بر آسمانها ندارد .ابراهیم به نمرود گفت ای سالک، اگر من

یاورت باشم برایت بهتر است. اگر از من نردبانی بسازی بدون پریدن به آسمان جان صعود خواهی کرد.

ابیات 77تا 81 : * راحله؛ لفظآ به معنی ستور بارکش از هر جنسی و مجازا یعنی بار و بنه

*اغتراب؛ منظور جدایی روح از جسم ـ *کِی؛ چه کسی؛ــ بخوانید کِه ــ *مُحِقّ؛ دارای حق

چنانکه دل، بدون بار و بنۀ سفر و ستور می تواند به سرعت برق، در لحظه ای از غرب تا شرق جهان را

بپیماید. ــ البته این پیمودن معنوی ست و جهان غیب جهت ندارد ــ . و یا مثلا شب هنگام وقتی مردم در

خوابند، حس ِ باطنی آنها می تواند شهر ها را زیر پا بگذارد. و یا مثلا آن طور که عارف ِ رو شندل در حالت

مراقبه قادر است به جهان های دیگری سفر کند . اشاره دارد به قدرت عارف در پرواز دادن روح از جسم.

اگر چنین اسفار روحانی را عرفا انجام نداده باشند [و همه از روی خیالات باشد] پس چه کسی این اخبار

را روایت کرده است؟ اخباری درست از عوالمی که هزاران پیر در عینیت و حقیقت آنها هم نظرند .

ادامه دارد

زیر نویس

8 : همایی؛ جلال الدین ـ تفسیر مثنوی مولوی ـ ص115

دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژهوش ربا (38)

دیدار معنوی مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (38)

سپس در بارۀ عواقب سلوکِ بدون رهنما به سالک هشدار می دهد: (از بیت 4115 به بعد)

هر ضَریری* کز مسیحی سر کَشَد

او جهودانه* بماند از رَشَد* 62

قابل ِ ضَو * بود، اگر چه کور بود

شد از این اِعراض* ، او کور و کبود*63

گویدش عیسی:"بزن در من دو دست

ای عَمی* کُحل ِ عُزیزی* با من ست64

از من ارکوری، بیابی روشنی

بر قَمیص ِ * یوسف ِ جان* بر زنی" 65

کار و باری کِت رسد بعد ِ شکست

اندرآن اقبال و مِنهاج* و ره است 66

کار و باری که ندارد پا و سر

ترک کن؛ هَی* پیر خِر! ای پیر خَر!* 67

(تفسیر اجمالی)

ابیات 62 تا 64 :*ضریر؛کورـ*جهودانه، لج بازانه مانند لجبازی قوم یهود با عیسی مسیح

*رَشَد؛ هدایت ــ*ضَو؛مخفّف ِ ضوء؛ روشنایی ــ *کور و کبود؛"ناقص و رسوا؛مقرون به رنج

و آفت"(به نقل از شرح مثنوی شریف؛ج1؛ص226) ــ *اِعراض؛ خودداری ــ*عَمی،نابینا و یا

کور دل ــ*کُحل ِ عُزیز؛نام نوعی ازسرمه بوده که به اعتقادقدما باعث گسترش بینایی بود.

عُزیز را عَزیز هم می توان خواند به معنی ارجمندکه از اسماء الهی ست.

در این ابیات مولانا به قرینۀ معجزۀ عیسی مسیح در شفای کوران و اینکه وی مقام پیامبری و ولایت را با

هم داشت، نظر به رابطۀ سالکان تنها رو و اولیاء حق دارد. می فرماید هر کوردلی که از ولی دورانش رو

بگرداند،مانند ستیزه گری ِ قوم یهود با حضرت عیسی از هدایت الهی بازخواهد ماند. یعنی هرچند دارای

بصیرت نبوده، استعداد ادراک ِ آن را داشت،ولی با چنین ستیزه گری در پیروی، دچار زیان همیشگی

خواهد شد. [ استفاده از فعل ماضی درجۀ تاکید ِ گوینده را در آمدن حتمی عواقب لجاجت می رساند.]

پیر دوران، عیسی وار به او می گوید :" ای نابینا سرمۀ عُزیزی همراه من است . بیا و دست ارادت به من

ده تا بینایت کنم. [ و یا این که] سرمۀ عزت و ارجمندی نزد من است. از آن جهت که ذاتا عزیر خدایم، زیرا

نهادم با مردم معمولی متفاوت است؛ دست به دامنم شو تا بر اثر همدمی با پیر، تو نیز نزد خدایت ارجمند

گردی و بینا شوی. [ توضیح آنکه برگزیدگان صوفیه را عزیز می نامند چنانکه مثلا خاقانی سروده است:

پی از هر خسی سایه پرورد بگسل

نظر بر عزیزان ِ جان پرور افکن !]

بیت 65 : قَمیص؛ پیراهن ــ*یوسف ِ جان؛ اضافۀ استعاری؛ یعنی جانی که در بینا کردن ِ

یعقوب ِ باطن ِ انسان، مانند بوی پیراهن یوسف ست.[اشاره به آیه 96 سوره یوسف]

و اگر کوری درون هم داشته باشی، توسط من می توانی به پیراهن ِ یوسف ِ جان ِ خویش دست یافته

و بینا گردی.یعنی وقتی یعقوب وار آنقدر از دوری ِ جان اصلی خود بگریی و بیتابی کنی که نابینا شوی و

هیچ از جهان مادی نظرت را جلب نکند،آن وقت به واسطۀ وجود پیر است که پیراهن جان الهی خود را

بوییده و بینا خواهی شد. یعنی عشق به عارف کامل، روح الهی ِ مرید را فعال کرده ، از آن پس بدون

واسطۀ مراد هم قادرست حقایق را دریابد. اولیاء الله می توانند آب رفته را به جوی بازگردانده، حتی آن

را که دوری از حق بر او مقدرشده باشد از راه همدمی با پیر،در جرگۀ عارفان وارد کنند :

اولیا را هست قدرت از اله

تیر ِ جسته باز آرندش ز راه 1/1669

[این دیدگاه، که خاص اندیشۀ مولوی و اکثر صوفیان پیش از اوست، در عرفان نظری چندان محل اعتنا

نبوده و جایی برای طلب و اراده،ــ که نخستین گام سلوک درتصوف عملی ست ــ وجود ندارد. توضیح

آنکه تفاوت سلوک و شیوۀ اندیشۀ مولانا با عرفان نظری بحثی ست دراز دامن که هنوز به نتیجۀ مورد

قبول برای جملگی مولوی پژوهان نرسیده است .مثلا استادفروزانفر در این باره می نویسد:

" آثار حکیم سنایی و عطّار نیشابوری را بارها خوانده ام و به حسب ارتباط با مثنوی آن ها را نظم و

ترتیبی جداگانه داده ام.//// از میان مولّفان ِ پیشین، بیش از همه آثار محمد غزالی مطمح ِ نظر مولانا

بوده است///کاری بدینگونه در مورد "فتوحات مکّیه" تالیف ابن عربی نیز انجام داده ام ولی از آن طرفی

نبسته ام" (4) اما سید جلال الدین آشتیانی در مخالفت با چنین نظری می گوید:

"اینکه ملای رومی در اشعارخود اصطلاحات عرفانی را حتی المقدور نیاورده است، دلیل نمی شود که

مشرب او از مسلک شیخ اکبر ابن عربی به کلی ممتاز باشد. مرحوم فروزانفر گمان کرده اند که سیر

الی الله بر طریق حبّ و عشق، در اختیار ِ همه کس است، غافل از آنکه /////// این سیر اختصاص به

کسانی دارد که محبوب ازلی ِ حق اند. (5) یعنی بعنوان یک معتقد به عرفان نظری، منکر آن ست که

که مریدی تنها با پیروی از مرادش، به حقیقت دست یابد، مگر آنکه در سرشت قبلی وی این استعداد

و قابلیت وجود داشته باشد. آشتیانی برداشت فروزانفر از اندیشۀ مولوی را اشتباه دانسته او را

بواسطۀ مصاحبت با صدرالدین قونیوی، ــ پسرخوانده و شارح افکار ابن عربی ــ شاگرد وی می داند.

به نظر ما مولانا همان معامله ای را با اندیشۀ ابن عربی و عرفان نظری کرده است که با انواع دیگر از

آموزش های عرفانی و دینی و فلسفی زمان خود انجام داد. یعنی پس از فراگرفتن آن، در برداشت و

اندیشۀ خویش سنجیده و در قالب حکایات رمز آلود مثنوی با دیدگاهی که از عشق سرچشمه گرفته،

به خوانندگان ارائه داده است. (6)

ابیات 66و67 :مِنهاج، راه درست و روشن ــ*هَی؛و یا هِی ازاصوات است،برای آگاهانیدن و

یا تنبیه و تخفیف ــ*پیرخِر؛ خریدار پیر و راهنما."... چنین است در اکثر مواضع از دیوان کبیر،

بدان مانَدکه این کلمه (خِر) در لهجۀ مولانا به کسر تلفّظ می شده ست"(7) ــ*پیرخَر؛صفت

و موصوف ِ مقلوب. منظور همان سالک خودبینی ست که در تنها روی خود پیروکودن شده.

حکمت و حشمتی که پس از خود شکنی در برابر پیر نصیبت می گردد،تو را در راه روشن و پر سعادت قرار

قرارمی دهد. پس ای کسی که در تنها روی خود پیر و کودن شده ای! دم و دستگاه سلوک خود سرانه را

رها کن؛ هی! طالب و خریدار پیر و راهنمایی باش !!

ادامه دارد

زیر نویس

4 : شرح مثنوی شریف؛ مقدمه ص یازده ـ به اختصار

5 : شکوه شمس؛ مقدمه ص هفتادوشش به اختصار

6 : جمعبندی استاد همایی از اختلاف نظر مفسران حکایات مثنوی بسیار مهم است :

"داستانهای مثنوی نظیر حکایات کتب آسمانی ست که هر کس آن را بنحوی توجیه و تاویل می کند.

/// به همین جهت من نمی توانم تاویل شرح اسرار مثنوی حاجی سبزواری رحمه الله علیه را بضرس

قاطع انکار کنم. [ که بنا بر مشرب ابن عربی و حکمت نظری ست] اما نکته اینجاست که آیا مقصود

اصلی مولوی واقعا همین تاویل است //و یا تاویل سبزواری تیر دور از نشان زدن است ؟ من معتقدم

منطق اصلی مولوی نه فقط در داستان دز هوش ربا ، بلکه در هیچ موضع از مواضع مثنوی مصطلحات

پیچیدۀ عرفانی و فلسفی نبوده و تمام مطلب وی همان ست که از قول منکران مثنوی می گوید:

"قصۀ پیغنبر است و پی روی" ( تفسیر مثنوی مولوی؛ ص 33 به اختصار)

آنچه آورده شد همان موضوع "مفسر منظری" و یا "مولف محوری" در شروح مثنوی ست . برای اطلاع

بیشتر به پیشگفتار مراجعه بفرمایید.

7: شرح مثنوی شریف؛ ج3 ـ ص 1085

دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (37)

دیدار معنوی مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (37)

پس از آن مولانا ضمن بازگویی پند برادر بزرگین از زبان دو شاهزادۀ دیگر، به سالکان تک رو و مغرور به

کوشش شخصی که نمی خواهند زیر بار تربیت پیری باشند هشدار می دهد: (ار بیت 4100 به بعد)

خود نبینی تو دلیل ای جاه جو*

ور* ببینی، رو بگردانی از او 47

که: " سفر کردم درین ره شصت میل

مر مرا گمراه گوید این دلیل 48

گر نهم من گوش سوی این شگفت *

ز امر او، راهم ز سر باید گرفت 49

من در این ره، عمر خود کردم گرو

هرچه بادا باد، ای خواجه برو" 50

راه کردی، لیک در ظنّ ِ چو برق

عُشر ِ آن ره کن پی ِ وحی ِ چو شرق* 51

ظَنّ لا یُغنی مِنَ الحَق* خوانده ای

وز چنان برقی ز شرقی مانده ای 52

هَی! در آ در کشتی ِ ما ای نژند

یا تو آن کشتی بر این کَشتی ببند 53

(تفسیر اجمالی)

ابیات 47 تا 50:*جاه جو؛ جاه طلب ــ*وَر؛ مخفف و اگر هم ــ * شگفت؛ تعجب برانگیز.

ای جاه طلب؛ چنان غرقه در خودی که اصلا توانایی و استعداد ِ دیدن و تشخیص راهنما را نداری.[ مولانا

در جایی دیگر از مثنوی ــ دفتر دوم از بیت 74 به بعد ــ شرایط یافتن پیر واقعی را بیان می کند.نخستین

شرط آن وجود ِ درد ِ طلب در سالک است. ابتدا باید آن فرد از خدا یافتن ِ راهنمایی را درخواست کند،وگر

نه، تنها خود را یکّه تاز صحرای توحید خواهد دید، حال آن که دیگرانی پیش از وی به مقصد رسیده اند] و

تازه اگر هم ببینی او را نادیده می انگاری و به خود می گویی : " من سال های زیادی فرسنگ ها طی

کرده ام و حالا این راهنما مرا گمراه می خواند. اگر به سخن این آدم ِ عجیب و غریب گوش دهم، و یا :

اگر به سخنان شگفتی آور این راهنما عمل کنم ، [ شکفت صفتی ست که می تواند به راهنما یا گفتار

او نسبت داده شود.] می بایست همه اعمال و زحمات خود را بر باد رفته دیده مجری اوامر او گردم.

من عمرخویش را در این راه صرف کرده ام، هر چه پیش آید، خوش آید؛ به همین راه ادامه خواهم داد."

ابیات 51 تا 53:*شرق؛ خورشید.ـ*ظَنّ لا یُغنی مِنَ الحَق؛ اشاره دارد به بخشی از آیۀ

36؛سورۀ یونس: ... همانا که گمان، کسی را از حق بی نیاز نگرداند. ـ* وحی؛پیام الهی

برباطن انبیاست و با "الهام" که به دل افتادن ِ معنایی از عالم غیب است،مقداری متفاوت

است، اما در ادب صوفیه به جای یکدیگر هم بکار می رود. مانند همین بیت 51

آری تو راه حق را پیموده ای و کار شیطانی نکرده ای،ولی مجاهدۀ تو همه از روی ظنّ و گمان بوده که

همچون نور آذرخش در ظلمت جهان، تنها لحظاتی راهنمایت گردید. حالا بیا و یک دهم این عمر شصت

ساله را که در پی برق های دلت پیموده ای، پیرو ِ الهامات ِ خورشید ِ حق باش. [ منظور آنکه راهنما تو

را با عالم الهامات الهی آشنا می سازد،که بالاترین مراتب شناخت است. توضیح آنکه درجات شناخت در

انسان عبارتند از وهم؛شک، ظنّ ،یقین، که تقسیم می شود به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین.

منظور مولانا از شرق، همین آخرین مرتبه است یعنی شناخت شهودی، که آفتاب آمد دلیل ِ آفتاب.] تو آن

آیه را خوانده ای و ببین که به واسطۀ برق های دلت، از شناخت خورشید الهامات ربانی وا مانده ای. ای

غمگین در راه مانده! بیا و در کشتی ِ پیر ، ــ اشاره ای دارد به کشتی نوح و گفتگو با پسر ــ سوار شو و یا

کشتی ِ مجاهدات ِ خود را به کشتی ِ من ببند تا به ساحل آرامش برسی !!

گوید او :"چون ترک گیرم گیر و دار؟

چون روم من در طُفَیلت* کور وار؟"54

کور، با رهبر بِه از تنها یقین

زآن یکی ننگ است و، صد ننگ است از این 55

می گریزی از پشه در کژدمی؟

می گریزی در یمی* تو از نمی؟ 56

می گریزی از جفاهای پدر

در میان ِ لوطیان و شور و شر؟ 57

می گریزی همچو یوسف ز اندُهی

تا ز نَرتَع نَعلَب افتی در چَهی؟ 58

در چه افتی ز این تفرُّج همچو او

مر تو را لیک آن عنایت یار کو؟ 59

گر نبودی آن به دستوری ِ پدر

بر نیاوردی ز چَه تا حشر، سر 60

آن پدر بهر ِ دل ِ او اِذن داد

گفت: " چون این ست میلت، خیر باد 61

(تفسیر اجمالی ابیات)

*طفَیل؛ شاید مخفف طفیلی،نام یکی از مردم بنی امیه که در حالت فقر،ناخوانده همراه

دیگران به مجالس بزم می رفت.(نک؛فرهنگ دهخدا).ـ*یَم؛ دریا ـ*تفرّج؛ گردش.

آن رهرو ِ بدون رهبر می گوید:" چطور این حشمت و اعتباری را که از راه سالها عبادت بدست آورده ام از

دست داده و مانند کوران دنبال تو بیفتم؟" [ اشاره هم دارد به حدیث شمس و مولانا، ولی او انجام داد]

مخاطب او می گوید،کوری با راهنما زودتر به مفصد می رسد تا کوری تنها و با عصا. نقص نابینای پیرو بینا

در برابر کمبودی که بر اثر تکیه بر اجتهاد شخصی در فرد پدید می آید،چیزی نیست. آیا از نیش پشه ای

به عقرب پناه می بری؟گویی برای فرار از درشتی پدر، خود را در جمع لواطه کاران انداخته باشی [زمان

مولوی قلندرخانه محل آمد و رفت لوطیان و کودک آزاران بود] بیت 58 اشاره دارد به معنای آیه 12 از سورۀ

یوسف که برادران، وی را به بهانۀ بازی کردن و گردش از نظر پدر دور کرده به صحرایی بردند. راهنما به آن

سالک تنها رو می گوید تو مانند یوسف کودکی هستی که خبر نداری اتفاقات زندگی چاهی بر سر راهت

کنده اند. اگر یوسف توانست از چاه نجات پیدا کند، برای توجهی بود که پدر به او داشت و او را تنها برای

این که غمگین نماند اجازه داد تا با برادران ِ بدخواه بیرون برود. [ تو که پیر و پدر معنوی همراهت نیست

در چاه آرزوهای نفسانی و عوامل نا مساعد زندگی سرنگون شده تا ابد بیرون نخواهی آمد.]

ادامه دارد