دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (34)
دیوار معنوی مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (34)
(عنوان یازدهم)
بعدِ مکث ایشان متواری در بلاد ِ چین در شهرِ تخت گاه، و بعدِ دراز شدنِ صبر، بی صبر
شدنِ آن بزرگین که:"من رفتم،الوِداع؛ خود را بر شاه عرضه کنم"
اِمّا قَدَمی تُنیلُنی مقصودی ..... اَو اُلقِیَ رَأسی کَفُؤادی ثَمَّه
یا پای رساندم به مقصود ................ یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا
و نصیحت برادرا ن او را سود نداشتن،
یا عاذِل العاشِقینَ دَع فِئَۀ ........... اَضلَّهَا الله، کَیفَ تُرشِدُها*
اِلی آخِرِه.... (از بیت 4054 به بعد)
آن بزرگین گفت: ای اِخوان ِ من!
ز انتظار آمد به لب این جان ِ من 1
لااُبالی* گشته ام صبرم نماند
مر مرا این صبر در آتش نشاند 2
طاقت ِ من ز این صبوری طاق* شد
واقعۀ* من عبرتِ عشّاق شد 3
من ز جان سیر آمدم اندر فِراق
زنده بودن در فراق آمد نفاق 4
چند درد ِ فُرقتش بُکشد مرا ؟
سر ببُر؛ تا عشق سر بخشد مرا 5
دین من از عشق، زنده بودن است
زندگی زین جان و سر، ننگِ من است 6
(تاویل انفسی)
برادر بزرگین یعنی نفس آدمی که در مقایسه با برادران دیگر ــ عقل اکتسابی و روح الهی شخص ــ بی
صبر و عجول است،طاقت نیاورده و اعلام می دارد می خواهد خطر کند و به تنهایی راه وصال معشوق را
بپیماید. این تاویل می تواند اشاره به سرگشتگی مجنون وار آدمی در دوران جوانی باشد که می سوزد.
جوان می پندارد اگر به وصال محبوب زمینی برسد تاابد سعادتمند خواهد بود و بی باکانه دست به هر
کاری می زند. و اگرچه دنیای نفسانی ِ نوعاشق، در جاذبه های زمینی معشوق خلاصه شده است،اما
می تواند از روی صدق و ارادت هم بوده تنها به بهره برداری نفسانی از وی محدود نماند، چرا که مجاز،
پلی ست به سوی حقیقت .
(تفسیر اجمالی ابیات)
ترجمۀ نخستین بیت عربی ِ عنوان در بیت زیرش آمده است. ترجمۀ بیت دوم:" ای نکوهندۀ عاشقان! آن
گروه را که خدا گمراهشان کرده است واگذار؛چگونه آنان را هدایت خواهی کرد؟"
ابیات 1تا 6 :*لا اُبالی؛ باکی ندارم؛ در پارسی بصورت وصفی می آید؛ بی پروا و گستاخ.
*طاق شدن طاقت؛صبر و تحمل به پایان رسیدن.*واقعه؛ ماجری
آن بزرگ ترین به برادران دیگر می گوید دیگر بیش از این تحمل دوری ندارم و می روم که خود را به شاه
چین بنمایانم و دخترش را آشکارا بخواهم. ماجرای سوز من چنان بالا گرفته که باید مایۀ عبرت عشاق
گردد.مرگ برای من از دوری معشوق قابل تحمل تر است. عاشق از مرگ نمی هراسد،وگرنه دو روست.
زندگی من دیگر به عشق بستگی دارد و نه به تداوم ِ حیات حیوانی. ابیات، یاد آور سخن معروف حلاج در
غزلی ست که می گوید:( اُقتُلونی یاثِقاتی اِنُّ فی قتلی حیاتی) ای یاران بکشیدم که زندگی من در قتل
من ست. سپس مولانا از زبان شاهزاده ابیاتی در بزرگداشت مرگ بر اثر شدت عشق می سراید و البته
این نه تنها صفت عشق جسمانی، بل که صفت هر گونه محبت و محنت دیوانه وار چنین است:
تیغ هست از جان ِ عاشق گرد روب*
زآنکه سَیف* افتاد مَحّاءُالذُّنوب* 7
چون غبار ِ تن بشد، ماهم بتافت
ماه ِ جان ِ من هوای صاف یافت 8
(تفسیر اجمالی ابیات)
ابیات 7و8 : *گردروب؛ زدایندۀ گرد و خاک ــ *مَحّاءُ الذُّنوب؛ زدایندۀ گناهان.
شمشیرِ [شهادت در راه معشوق] گرد و غباراین تن خاکی را از جان عاشق فرو تکانده،او را از تمامی
گناهان گذشته پاک می گرداند [ و پس از مرگ هم شایستۀ دریافت تجلیات الهی می گردد.] اشاره
به حدیث نبوی : (اِنَّ السَیفَ مَحّاءُ الخَطایا) (1)
وقتی غبار تن از روی جان کنار رود، جان ماهی ست برون آمده از زیر ابرها که در آسمانها می درخشد.
آنگاه گویی مولانا خود روی به حضرت حق کرده و از وی با خطاب ِ "صنم" یاد می کند:
عمرها بر طبل ِ عشقت ای صنم!
اِنَّ فی مَوتی حیاتی می زنم 9*
دعوی مرغ آبیی کرده ست جان
کی ز طوفان ِ بلا دارد فغان؟ 10*
بطّ را ز اشکستن ِ کشتی چه غم؟
کشتی اش بر آب بس باشد قدم 11*
زنده زاین دعوی بوَد جان و تنم
من از این دعوی چگونه تن زنم ؟ 12*
خواب می بینم ولی در خواب، نه
مدّعی هستم، ولی کذّاب نه 13*
گر مرا صد بار تو گردن زنی
همچو شمعم بر فروزم روشنی 14
آتش ار خرمن بگیرد پیش و پس
شب روان را خِرمن ِ آن ماه بس 15*
کرده یوسف را نهان و مُختبی*
حیلت ِ اِخوان ز یعقوب ِ نبی 16
خُفیه کردندش به حیلت سازیی
کرد آخِر پیرهن غمّازیی 17*
(تفسیر اجمالی ابیات)
بیت9 : ای بت! ای معشوق! سالیان درازی به طول عمرهایی فراوان ست که من بر طبل عشق تو
کوبیده و همه جا جار می زنم که :"زندگی من در مرگم نهفته است"[و خود را رسوای خلق کرده ام]
اشاره دارد به سخن معروف منصور حلاج: ( اُقتُلونی یا ثِقاتی، انَّ فی قتلی حیاتی)
( اشارۀ مولانا به عشاقی ست که در طول تاریخ بشر دعوی عشق حق دارند و از جان گذشته اند.)
بیت10 : جان عاشق ادعای مرغابیگری در دریای عشق الهی کرده است و دیگر چه جای فریاد از بلا؟
بیت 11: [ نا عاشقانند که خود را در کشتی از غرق شدن ایمن می سازند و گرنه] عاشق چون مرغابی
غمی از شکستن ِ کشتی تن ندارد و همین پا نهادن به دریا برایش کافی؛ که برای آن خلق شده ست.
ابیات 12و13: جان و تنم زنده به عشق است؛ چگونه از آن بپرهیزم و از سختی هایش شانه خالی کنم؟
هرچند خواب می بینم ولی در خواب و بی هوش و حواس نیستم. ادعای عشق دارم ولی حیله به کارم
نیست که تنها خودنمایی کرده باشم .[عاشق صادق از مرگ تن نمی هراسد.] لازم به یادآوری ست که
جلا الدین در آثار خود دو نگاه به جهان مادی دارد. در یکی به تناسب دیانت اسلام، واقعیت دنیای خارج از
ذهن را می پذیرد و آن را مزرعۀ آخرت می داند:
این جهان همچون درخت است ای کِرام ....................... ما بر او چون میوه های نیم خام
و با نگاهی دیگر جهان مادی را واقعیّتی رویا گونه می بیند که حقیقت آن در جهانی دیگر نهفته است.
چنین برداشتی تاثیر عرفان اوپه نیشادی و آموزه های نوافلاطونیان را نمایندگی می کند:
این جهان خواب است اندر ظن مایست .................. گر رود در خواب دستی، باک نیست
مصراع "خواب می بینم ولی در خواب نی" اگر با نگاه اول تفسیر شود،یعنی" اگرچه گویی در خواب هستم
ولی محتوای خوابم درست است بشارتی ست از جهان غیبی. رویای صادقه می بینم و آگاهم".و اگر نگاه
دوم منظور شود،یعنی" اگر چه این جهان ما رویایی بیش نیست اما من آگاهم و در این رویا شرکت ندارم"
بیت 15:*خرمن؛ به کسره یا فتحۀ خ، تودۀ گندم و جو که هنوز ازکاه جدا نکرده باشند. حلقۀ
نورگرداگردماه، موی نو روییده بر پشت لب نوجوان.خوشۀگندم وجو (نک،فرهنگ دهخدا)
اگر خرمن وجود عشاق از آتش عشق وی [حضرت حق] بسوزد،باکی نیست چرا که نور هالۀ ماه [شاهدی
که جلوگاه خداست،و یا بطور مشخص زیبایی دخترچینی] راه ِ شبروان را روشن می دارد. [منظور، زیبایی
ماهرویان زمینی برای راهنمایی عشاق شان بسوی سعادت جاودانه کافی ست،زیرا جلوگاه ِ حق اند.]
ابیات 16 و 17: *مُختبی؛ پوشیده و پنهان ـ*خُفیه،نهانی ـ*غمّازی؛سخن چینی
[چنانکه]حیلۀ برادران یوسف نیز ــ با آوردن خبر مرگ وی ــ که او را از چشم پدر پنهان داشته بودند، هیچ
به نتیجه نرسید و بالاخره بوی پیراهن یوسف زنده بودنش را بر یعقوب آشکار ساخت .[ منظور آنکه تلاش
پادشاه چین برای مخفی نگه داشتن وجود دخترش بیهوده است و وجود تندیس او گواهی ست بر واقعیّت
وی. تنها باقی مانده عاشقی چون من که با اراده ای قوی به خواستگاریش اقدام کنم.]
در اینجا مولانا اشاره ای به نظر زیبا پرستان کرده است؛ یعنی پیراهن ِ تن، جلوه ای ست از روحی که
درون آن پنهان است. بنابراین چهره و اندام زیبارویان جلوه گاه ِ زیبایی خداوندی ست. اما وی پیش از این
با آوردن حکایت آن دو امیر که برای یافتن حقیقت، بودا وار سلطنت را کنار نهادند به نقدش پرداخته بود.
برای مولانا عشق زمینی متناسب با مراحل نخستین سیروسلوک است. درمراتب عالی تر، موضوع
عشق چنان تغییر می کند که استعداد فنا فی الله را درعاشق پدید می آورد.چنانکه در جای جای آثار
خود برآن تاکید دارد واین ازارکان اندیشۀ عارفانۀ جلال الدین است .
از قدح های صوَر بگذر؛مایست
باده در جام است؛ لیک از جام نیست
ویسه و معشوق تو؛ هم ذات ِ توست
واین برونی ها همه آفات ِ توست
ادامه دارد
این وبلاگ نگاهی به عرفان و تصوف دارد و اغلب به گفتمان در باره افکار و اندیشه های مولانا می پردازد. دیدار معنوی مثنوی یعنی شهود درونی آن . آثار مولانا را می بایست در خلوت عرقریزان روح با