دیدار معنوی مثنوی  ــ  سابقهٔ تفسیر و تاویل « دژ هوش ربا» (۲)

دیدار مثنوی در «دژ هوش ربا» (۲)

سابقهٔ تفسیر و تاویل « دژ هوش ربا»

(بخش دوم)

مفسّر در شرح و تفسیر یک اثر معمولا با واژگان و معنای ظاهری ِمتن سروکار دارد. امّا

چنانچه محتوای متن رمزواره باشد، پای تاویل را نیز به میان می آورد. تاویل در لغت یعنی

بازگشت به اول و سرچشمه. در یک نوشتار رمزی، منظور کشف معنای باطنیِ سخن ؛ که

با معنای ظاهری کلماتش تفاوت دارد. آنچه تاویل را قابل پذیرش می سازد،وجود قرینه ای

لفظی و یا معنایی در متن ست، که خواننده را به ادراکی بیرون از روابط ظاهری عبارات و

جملات رهنمون می شود.در مواردی هم قرینه ای در کار نیست و مفسّر حدس خود را در

لباس حقیقت باطنی نمایش می دهد. این روش به ویژه در ادبیات ادیان الهی معمول ست.

در دین اسلام؛ نخست در قرآن است که از تاویل بدون قرینه سخن به میان می آید.مثلا در

بخشی از آیهٔ هفتم سوره آل عمران در بارهٔ آیات ِ متشابه آمده است :

«... و ما یَعلمُ تأویلَهُ الّا اللهُ و الرّاسِخونَ فی العِلمِ یَقولونَ آمنّا بِهِ کلُّ مِن عِندِ ربِّنا....» یعنی

«تأویل آن آیات را به جز خدا کسی نمی‌داند و راسخون در علم می‌گویند به آن ایمان آوردیم

تمام آن از جانب خداست». در تفسیر این آیه بسته به اینکه پس از الّا الله، جمله پایان گرفته

فرض شود یانه، دو نظر وجود دارد. عده ای از مفسرین می گویند:« تأویل قرآن را فقط خدا

می‌داند و بس؛ آنان که پای در دانش استوار کرده اند به همه آنچه خدا [به فرستاده اش] وحی

کرده است ایمان دارند.» اما عده ای دیگر گفته اند که غیر از خدا راسخون درعلم نیز تأویل

قرآن را می‌دانند. (۱۴) مولوی هم در مثنوی جانب گروه دوم را گرفته است ؛ با این تفاوت

که به جای راسخون در علم، از کسانی سخن می گوید که در قرآن گریخته و فانی شده اند:

معنی قرآن ز قرآن پرس و بس

و از کسی کآتش زده ست اندر هوس

پیش قرآن گشت قربانی و پست

تا که عینِ روحِ او قرآن شده ست... ۵/۳۱۲۹

یعنی افزون بر این که آیات قرآنی قرائن همند و یکدیگر را تایید می کنند، کسی که از سر

خواهش های نفسانی خویش برخاسته باشد نیز می تواند قرآن را بفهمد و لزومی ندارد با

ارجاء به قرینه ها تاویلات خود را اثبات کند؛ زیرا قرآن در اساسِ روحش جای گرفته ست.

نا گفته روشن ست که در تفاسیر غیر مذهبی، تاویلات بدون قرینه چندان طرفدار ندارند.

و اما در بارهٔ رمزگشایی از حکایت دژ هوش ربا مفسران به دو نوع تاویل عینی و یا ذهنی

پرداخته اند. تاویل عینی و یا آفاقی اشاره دارد به سیر آفاقی که سالک بیرون از نفس خود

با جهانگردی و همنشینی با عارفان و ریاضت های بدنی به خود سازی می پردازد. و منظور

از تاویل ذهنی یا انفسی، باز گشایی معنای باطنی حکایت با توجه به عرفان نظری و امور

درونی ست که در ذهنِ سالک راه عرفان می گذرد؛ مانند بحث در ماهیت قوای عقلانی و

نفسانی و وحدت وجودو امثال آن. تاویل آفاقی استاد جلال همایی که در کتابی جداگانه به

انتشار رسیده ، در نوع خود بی نظیرست. اینک به شرح خلاصه ای از آن می پردازیم:

تاویل آفاقیِ استاد همایی

مهاجرت شاهزادگان از وطن و مسکن موروثی، اشارت ست به آن صنف از طالبان و

سالکان طریق رشد و هدایت که به عقاید تقلیدی موروثی قناعت نکرده خود در صدد ِ

تحرّیِ حقیقت بر آمده باشند./// بزرگ ترین خطری که متوجّهِ این جماعت است، همان

شقاوت و خسران ابدی ست که پدر شاهزادگان یعنی عقل مصلحت بین //// ایشان را

نصیحت کرده بود و از رفتن به دز هوش ربا بر حذر داشته بود.//// سفر شاهزادگان به دیار

چین //// تمثیل احوال همان طبقه از محقّقان ست که به وطنِ اصلی یعنی کیش و آیین

موروثی قانع نشوند و دنبال حقیقتی گردند که در بادی امر کمّ و کبفشان مجهول ست.

قلعهٔ ذات الصّور همین جهان صورت است، که هر نقشی از آن //// دام راه جماعتی از

اصناف بشرست. /// اما آن صورت که درقصرِ قلعه بود،نقشِ جمالِ عشق آفرینِ همین

زیبایی صوری ست که عشق مجازی از آن تولید می شود.و مملکت چین کنایه است از

سرمنزل عجایب روحانی که رهروان وادی سیر و سلوک بدانجا می رسند. ///پیری که در

ایام حیرت و آشفتگی به شاهزادگان بر می خورد، و راز صورت فریبندهٔ قلعه را برایشان

کشف می کند،پیر دلیل یا شیخ دستگیر ست که از طرف قطب وقت به راهنمایی سالکان

و طالبان می پردازد.پادشاه چین تمثیل قطب و غوث اعظم یا ولیِّ عصر ست که استکمال

هر سالکی موقوفِ عنایت و توجهِ باطنیِ اوست. اما سه شاهزاده تمثیل ست برای اصناف

طالبان، که از جهت احوال درونی و برونی /// به سه دسته تقسیم می شوند.بدین قرار :

برادر بزرگین تمثیل آن طایفه از اهل سلوک ست //// که حصول مقصود را موقوف بر جدّ

و جهد ِ خویش می دانند و در انتظار توفیق و عنایت { خداوندی} نمی مانند. خود را در راه

طلب { حقیقت و مقصود} به آب و آتش می اندازند. /// برادر بزرگین به اصطلاح متصوّفه

«سالک مجذوب» می شود./// کار او از این جهت نقص داشت که هنوز عشق آن صورت

از دلش بیرون نرفته بود/// همان باقی ماندهٔ‌ تعلّق که به عالم صورت داشت مانع ارتقاء

او به عالم معنی شد. { اما پس از مرگ تن به وصال حق رسید و از آن جهان ندا در داد:

من شدم عریان ز تن او از خیال

می خِرامم در نهایاتُ الوِصال ...} ۶/۴۶۱۹

برادر میانین، تمثیل آن دسته از اهل معنی ست که خود به پای طلب و جِدّ و جهد پیش

نرفته اند؛ بلکه در اثر برخورد به اولیاء حق موهبتی به ایشان رسیده است که قدر آن را

نمی دانند و آن نعمت را از دست می دهند//// چیزی که مانع ترقی او گردید این بود که در

حالت سیر و سلوکش بَطَرِ عُجب و غروری بر وی دست داد//// همان خطری که مجذوبان

سالک را در کارست.//// این شاهزاده را از خطایی که رفته بود، عاقبت تنبّه حاصل شد و

مورد عفو پادشاه قرار گرفت./// ولیکن باز مانند برادر بزرگین حصول آن امر بعد از مرگ

بدن اتفاق افتاد/// ومورد آمرزشِِ { خداوندی} واقع گردید...

برادر کوچکین تمثیل آن طبقه از مردم است که از خود جوش و خروش و طلب و سعی

ندارند؛ بل که فقط منتظر توفیق و عنایتِ موهوبیِ حق اند.///// و چون نسیمِ لطف الهی

وزیدن گرفت /// به تمام مقاصد جسمانی و روحانی خود می رسند و در همین حیات دنیوی

به کمالات معنوی واصل می گردند:

{آن سوم کاهل ترین ِ هر سه بود

صورت و معنی بکلی او ربود ...} (۱۵)

عبارات درون { }‌ افزودهٔ ماست. تذکر مطلبی در نقل قول بالا لازم است.استاد همایی پدر

سه شاهزاده را تمثیلی از عقل تجربی و مصلحت اندیش دانسته است.چنین تعبیری البته با

آفاقی بودن تاویلات همخوانی ندارد. یعنی پدر این شاهزادگان ــ که هر کدام تمثیل صنفی از

مردمند، بهتر بود که نمایندهٔ گروهی از مردم این دنیا معرفی شود تا تاویلات حکایت همه از

یک سنخ باشند. خود استاد همایی در مقدمهٔ کتاب،تاویل انفسی ملا هادی سبزواری را آورده

می نویسد: «داستان های مثنوی مولوی نظیر داستان های کتب آسمانی ست که هر کس آن

را به نحوی توجیه و تاویل می کند/// به همین جهت من نمی توانم تاویل شرح اسرار مثنوی

حاجی سبزواری رحمه الله علیه را بضرس قاطع انکار کنم، اما نکته اینجاست که آیامقصود

اصلی مولوی واقعا همین تاویل است که سبزواری گفته؟ و یا مرادش چیز دیگزی بوده ؟و

تاویل سبزواری تیر دور از نشان زدن ست؟/////من معتقدم که منطق اصلی مولوی در هیچ

موضع از مواضع مثنوی مصطلحات پیچیدهٔ عرفانی و فلسفی نبوده و تمام مطلب وی همان

ست که از قول منکران مثنوی می گوید: « قصهٔ پیغمبر ست و پیروی»‌ (۱۶)

منظور از منکران اشاره به یاران صدرالدین قونوی پسرخوانده و شارح آثار ابن عربی ست.

آنان مطالب مثنوی را کم مایه و شاعرش را فقیهی متوسط می دانستند :

خربطی ناگاه از خرخانه ای

سر برون آورد چون طعّانه ای

کین سخن پست است یعنی مثنوی

قصهٔ پیغمبر است و پی روی ... ۳/۴۲۳۳

ولی بعدها میان مولانا و قونوی رابطه آشنایی و دوستی برقرار گردید. حتی بنا بر وصیّت

مولانا ، قونوی نماز میّت را بر جنازه اش برگزار کرد. هر چند مولانا شاگرد رسمی قونوی

که عرفان نظری را تعلیم می داد نبود، اما از طریق وی با مباحث کلی آن آشنا یی داشت

همانطور که اصول حکمت و فلسفه یونان باستان و نوافلاطونیان را می شناخت.بنا براین

اگر از دژهوش ربا و بعضی حکایات دیگر در مثنوی تاویلی انفسی شود، دور از مقصود وی

نیست. تنها لازم است این تاویل انفسی به پشوانهٔ قرینه ای بیاید.

(ادامه دارد)

زیر نویس

۱۴: نک؛ قرآن کریم ص ۵۰ با ترجمه و توضیحات بهاء الدّین خرمشاهی

۱۵ : همایی جلال الدّین ــ تفسیر مثنوی مولوی دز هوش ربا ـ ص ۲۳ تا ۳۲ به اختصار

۱۶ : همان ، ص ۳۳ به اختصار

دیدار معنوی مثنوی  ــ سابقهٔ تفسر وتاویل ِحکایت دژهوش ربا

دیدار مثنوی در «دژ هوش ربا»*

سابقهٔ تفسیر و تاویل حکایت «دژ هوش ربا»

(بخش نخست )

از زمان سروده شدن حکایت تا کنون شارحان متعددی به تفسیر و تاویل آن پرداخته‌اند.

{منظور از تفسیر متن، شرح محتوای آن با توجه به معانی مندرج در واژگان و بر گزیدن

نزدیک ترین معنا به «مقصود» مولف است و مراد از تاویل یک اثر، بقول ِ یکی از فاضلان

«باز گرداندن ِگفته‌ای به مقصودی دور از ذهن عمومی» می‌باشد ــ (۳).


البته مرزی دقیق میان تفسیر و تاویل نمی‌توان کشید. گاهی مفسّر، خواسته یا نا خواسته

در شرح اثر، تفسیر به رای کرده، مراد و باور خود را بجای مقصود نویسنده نشان می‌دهد.

امروزه در دانش تاویل یا هرمنوتیک پذیرفته‌اند، هر اثر سمبولیک یا رمز واره‌ای را می‌توان

در برهه های متفاوت تاریخی،متناسب با افق زبانی آن دوران تفسیر کرد. تا آنجا که گروهی

از دست اندرکارانِ این دانش پا را فرا‌تر نهاده از» مرگ مولف «یا پدید آورنده اثر می‌گویند؛

با این دعویِ که: «اثر هنری و ادبی ِ پدید آمده،دیگر نسبت و ارتباطی با پدید آورنده‌اش ندارد

و زندگی خود را آغاز کرده است و پژوهش گر نباید درپی ِ تفسیرِ مقصودِنویسنده بر آید.»(۴)

حال آنکه تاکید بیش از اندازه بر آن، ابهام می آوردو هر کس می‌تواند خود را تفسیر کنندهٔ آثار

دیگران بداند. این دیگر افتادن از آن سوی بام ست. مفسّر معمولا باید دلیلی متناسب با ذوق

علمی و ادبی و هنری زمان مولف ارائه دهد تا از ِاتهام»تفسیر به رای« بری باشد. همین جا

نیز نظرات متفاوت ست. مثلا در حالی که برخی از عرفا تاویل شخصی خود را ــ بدون ارائۀ

هر گونه قرینه‌ای ــ تنها با دعوی ِ« تلقین خداوندی» درست می‌دانند؛ گروه دیگر آن را تفسیر

به رای می‌خوانند. باری در دانش تاویل، سخن بر سر این ست که در فهم یک اثر می‌بایست

« مفسر منظر» بود یا «مولف محور» } (۵)

اینک به نقل سخن چند شارح مثنوی در باره معنای رمزی » دژ هش ربا « می‌پردازیم تاسختی

کارخوانندهٔ بی‌نظر، درانتخاب نزدیک‌ترین معنی به منظور مولانا از بیان حکایت روشن شود:


الف : ملا هادی سبزواری: «قصری که در قلعه «ذاتُ الصُّور» بود، مراد، عالم برزخ مثالی ست

و قلعه همین هیکل جسمانی و بدن طبیعی عنصری.» (۶)
ب : استاد جلال همایی: «دژهوش ربا، همین جهان صورت است، که هر نقشی از آن فریبتدهٔ

عقل ودام راه جماعتی از اصناف بشر است. (۷)
ج : عبدالحسین زرین کوب:» در قصهٔ ذات الصور، وجود انسان‌‌ همان قلعه‌ای ست که پنج

دربه عالم باطن و پنج در به عالم ظاهر دارد «.(۸)
د :استعلامی:» در قلعهٔ ذاتُ الصور صورت‌هایی ست که می‌تواند شهزادگان را به عالمی

دیگر بکشاند. و آن چیزی جز تجلیات عالم غیب در عالم صورت نمی‌تواند باشد «. (۹)

از این اظهارات جسمانی بودن دز هوش ربا فهمیده می شود.
ه : گلپینارلی:» هش ربا همین عالم است که می‌بینیم و در آن زندگی می‌کنیم «(۱۰)
و : انقروی مراد از قلعه ذات الصور را عالم ناسوت و دنیای محسوس می‌داند. (۱۱)
ز : نیکلسون:» این حکایت، موضوع آن هبوط ِ روح است به دنیای صور وتجربه‌های بعدی

سالک در طلب حقیقت «(۱۲) بنا بر این منظور از دژهوش ربا حهان بیرون از ذهن است.

ح: اکبر آبادی با کسانی که دژ هوش ربا را نمایندهٔ جهان خاکی می دانند موافق ست. (۱۳)


تفاوت نظر‌ها از همین جا آغاز شده است. خواننده در می‌ماند که دژ هوش ربا کنایه ای از

چیست؟جهان درون انسان است یا دنیای بیرون از ذهن؟ شاید دنیای سومی ست که هم

درون آدمی ست و هم برون از آن؟ و شاید جهان چهارمی هم باشد که نه در درون آدمی و

نه در برون آن ست؟ ای عجب مادی ست یا معنوی؟ حکایت است یا تمثیل؟ برای بازبینی

مشکل می‌بایست به افق علمی و زبانی دوران مولانا توجه داشت. بخش بزرگی از عرفان

و تصوف اسلامی همچنان که از اندیشه‌های عرفانی هند و ایران باستان تاثیر پذیرفته است،

با فلسفه عارفانهٔ یونان باستان هم پیوندی تنگاتنگ دارد. آنچه افلاطون و فیثاغورث و دیگر

عرفان مشربانِ فلسفهٔ یونانی همراه با«نوافلاطونیان» برای عرفان نظری و فلسفه اسلامی

باقی گذاشته‌اند، درعمده‌ترین اشکال آن، « مُثُل افلاطونی» و« عشق افلاطونی »و» وحدت

وجود «و» نظریه اصدار «می‌باشد. روشن است مولانا هم که در دوران تحصیل در مدرسه

حلاویهٔ شام علوم عقلی و نقلی را می آموخت،و فلسفهٔ نو افلاطونی را با تعابیر نامداران

فلسفه در دنیای اسلام، همچون فارابی و ابن سینا فرا گرفته بود، نمی‌توانست بدلیل این

فاصله زمانی، بدون واسطه با آموزش‌های نو افلاطونیان و ادبیات آنان تماس داشته باشد.

افزون برآن مولانا نیز تاویلاتی در فلسفهٔ‌ رسمی آن دوران آورده بود.

اکنون شارح مثنوی برای نشان دادنِ مقصود مولوی از حکایت دژهش ربا باید یک دوره از

دگرگونی فلسفه را در طول بیش از هزار سال از زمان افلاطون تا دوران مولانا مدّ نظرش

قرار دهد.حتی اشاره‌ای هم به تاریخ آن از حوصله این نوشتار بیرون است. مراجعه به بخش

ضمیمه تا حدودی می تواند جزپیات موضوع را روشن گرداند.


ادامه دارد

زیر نویس‌ها:

* به اطلاع خوانندگان می رسانم؛ در بازدید نسخه های پیشین این عنوان متوجه شدم که

بسیاری از نگارش های من در سایت وجود ندارد. بنا بر این تا چند شماره به بازسازی آنان

پرداخته و سپس حکایت را ادامه می دهیم؛ به یاری حق

۳) شرح گلستان ــ خزائلی محمد ــ ص۲۳۳

۴) در این مورد نظرات بسیار متفاوتند ولی برقراری نوعی گفت و گو و ایجاد رابطه ای

دیالکتیک میان مفسر منظری و مولف محوری، می تواند به فهم متن یاری رساند.


۵) هردو ترکیب نامگذاری از نویسنده است .


۶) شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص ۹۲۹، کریم زمانی


۷) تفسیر مثنوی مولوی، ص ۲۸، جلال الدین همایی


۸) بحر در کوزه، ص ۴۵۶، عبدالحسین زرین کوب


۹) مثنوی، دفتر ششم ص ۴۰۰ محمد استعلامی


۱۰) نثر و شرح مثنوی شریف، جلد سوم، ص ۸۵۳ عبدالباقی گلپینارلی، ترجمه سبحانی

۱۱) نک، شرح کبیر انقروی ج ۱۵ ـ ۱۱۰۳ ترجمه ستار زاده


۱۲) شرح مثنوی معنوی مولوی، دفتر ششم، ص۲۲۲۲، ر. ا. نیکلسون ترجمه حسن لاهوتی


۱۳) نک: شرح مثنوی مولوی، دفتر ششم، ص ۲۵۸۹، ولی محمد اکبر آبادی