در پی پیر
در پی پیر
داد جارویی بدستم آن نگار ، ۱
گفت : ک "زدر یا بر انگیزان غبار!"
باز آن جاروب را زآتش بسوخت ۲
گفت : ک "ز آتش تو جارویی بر آر !"
کردم از حیرت سجودی پیش او ۳
گفت : "بی ساجد ، سجودی خوش بیار !"
آه ! بی ساجد ، سجودی چون بوَد؟ ۴
گفت : "بی چون باشد و بی خارخار"
گردنک را پیش پیش کردم گفتمش : ۵
"ساجدی را سر ببر از ذوالفقار"
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد ۶
تا برست از گردنم سر ،صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل ۷
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمع ها می ور شد از سرهای من ۸
شرق تا مغرب گرفته از قطار
پژوهندگان مثنوی بارها نوشته اند " نی نامه " یعنی هجده بیت ابتدای دفتر یکم ، چکیده ای
ست از هر شش دفتر آن .بی گمان در چنین سخنی کمی اغراق وجوددارد. درست ترست
که گفته شود نی نامه و نخستین حکایت مثنوی ، محتوای تمام آن را در بر دارد . زیرا در
در این هجده بیت سخنی از "پیر" آورده نیست . اما از همان حکایت اول ــ داستان شاه و
کنیزک ــ تا آخرین حکایت در دفتر ششم ، ــ داستان دژ هوش ربا ــ ،بارها و بارها از لزوم
سرسپردگی سالک به پیری که خود فانی در حق و" دست او دست خداست"(۱) سخن رانده است .
چنین متابعتی می بایست به فنای وجودی مرید در مراد خویش بیانجامد . برای کوتاه کردن سخن در
نشان دادن نمونه های چنان عشقی ، بجای پرداختن به حکایات بلند مثنوی ، باغزلی حیرت انگیز از
مولانا شروع کرده ام ، که هشت بیت ابتدای آن پیش روی شما ست . از میان نزدیک به سه هزار
و چهارصد قصیده و غزل ، تنها معدودی از آن ها را می توان چنین مالامال از فضایی واقع گریز و
"واقعه گونه" یافت . ــ واقعه در زبان صوفیه رویا گونه ای ست که در حالتی میان خواب و بیداری
بر نهاد ِ سالک ِ خلوت گزیده می گذرد ــ . درابیات بالا ، افزون بر معانی ِ رمز آلودی که هر یک از
واژگان" نگار، جاروب ،دریا،آتش ، تیغ، چراغ ، سر،شمع ، فتیل ، و شرق و غرب " نشانگرشان
می باشند ، در رابطه با یکدیگر نیز چنان در هم تنیده اند که خواننده امروزی را بیاد تابلوهای سور ــ
رئالیستی نقاشانی چون سالوادور دالی می اندازد . فرضا اگر تصویری از تصور این کلمات بر بومی
نقش بندد ، دریایی دو پاره بنظر می رسد که جارویی بر کف تهی از آبش ابستاده ودر گوشه ای دیگر
جارویی از آتش شراره می کشد و باز طرفی دیگر شمشیری و سری بریده و تنی هزار سر که هر یک
چون شمعی فروزان ،مشتعلند ..... و این همه البته هر خواننده ای را متقاعد می سازد که مولانا از
پس پرده ای رمز آلود ، در پی ِ افشای حقیقتی ست .اما آن حقیقت چیست ؟اینجاست که پای" تاویل"
در میان می آید و " هر کسی از ظن خود" یارش می شود . در نوشته های پیشین اشاره شد که :
" تاویل،به معنی باز گرداندن ِ گفته ای به مقصودی دور از ذهن عمومی ست "
دکتر محمد خزائلی ، شرح گلستان ، ص ۲۲۵. در درازنای تاریخ بشر تا امروزه ، میان
پیروان جمله ی آیین ها پیوسته "تاویلات"، مشکل ساز و مناقشه بر انگیز بوده اند . زیرا
هر گروه و دسته ای دیگری را متهم به نداشتن ادراک و برگرداندن اصول ادیان از مسیر
اصلی خویش می کند . در اسلام، نخست در قرآن است که حکم به روا بودن "تاویلات "
می شود ، و باز هم جای مناقشه است که تاویل را ، تنها خدا می داند و یا علاوه بر وی
خاصان حق نیز اجازه تاویل دارند ؟و باز اگر چنین است ، چه کس یا کسانی حق دارند
خود را برگزیده حق بدانند "(۲)
اما از بروز این اختلافات ، گریزی نیست زیرا زمانی که پیغام دهی ، پیام خویش را ــ درهر زمینه
ای که باشد، چه درگفتار و نوشتار و چه در قالب هنر و یا حتی در ارتباطات روزمره انسانی ، ــ در
لباس کنایه و رمز و اشاره و امثال آنها نشان دهد ، هیچ یک از گیرندگان پیامش نمی توانند ادعای
درک درست آن را همانطورکه منظور وی بوده ست داشته باشند . در دانش تاویل ، یا بزبان امروزی
غربیان "هرمنوتیک " اصل سخن بر این سر است که ساخت شخصیتی افراد و افق زبانی و زمانی
و پیش فهم های آنان با یکدیگر،در چه مواردی اختلاف و در چه موقعییت هایی تجانس دارد ؟ و این
همه چگونه می تواند در ادراک آنها از پیام یکدیگر تاثیر بگذارد . اما در باره ادب سمبولیک صوفیه
عموما و در مورد آثار مولانا که منظور نوشته ماست خصوصا ، به نسبت میزان ِآشنایی خواننده با
زبان متداول در تصوف و انسِ وی با جهان بینی او تاویلاتی از این غزل می توان کرد ، ولی نباید
آن ها را تنها تفسیرات درست از منظور شاعر بشمار آورد.با توجه به این مقدمات به تفسیر غزل بالا
می پردازم :
پیش از آوردن تفسیر ،نخست باید اشاراه ای به برداشت دو تن از صوفیان نامی ایران داشت :
"شیخ صفی الدین اردبیلی تفسیری بربعضی ابیات این غزل دارد ... مراد از جاروب ، کلمه لا اله
الا الله ، و مراد از دریا ، طریقت است. یعنی غبار از طریقت دورکن...چنانکه سنایی ... گفته:
پس به جاروب "لا" فرو روییم
کوکب از صحن ِ گنبد ِ دوار "
... و شاه نعمت الله ولی ماهانی (۷۳۱ــ۸۳۴) در ضمن غزلی دو بیت به دو بیت ، این غزل را
شرح کرده است ...." (۳) که در آن نخستین جارو نشان عقل انسانی و جاروی آتشین دیگر ،
نشان عشق می باشد . بنابراین یکی جارو را ذکر، و دیگری عشق می داند .و از پژوهشگران
معاصر ، پور نامداریان در همین باره می افزاید : " هم سنایی و هم عطار و هم خود ِ مولوی ،
ترکیب "جاروب لا " را ...بکار برده اند و این نیز می تواند در تاویل آن دو { شیخ صفی و شاه
ولی } از جاروب به "لا" { از ادات نفی } موثر بوده باشد .مولوی می گوید:
بروب از خویش این خانه ، ببین این حسن شاهانه
برو جاروب ِ "لا" بستان ، که "لا" بس خا نه روب آمد ...
لحن ابیاتی از این دست ، با لحن غزلی که نقل کردیم ، بسیار فرق دارد ..... { و پس از بحثی
بلند ، که وجود ناآگاهی را در لحن غزل مدلل می دارد نتیجه می گیرد } : جاروب لا ، رویهم ،
استعاره ای ست از برای عشق . "لا" همان کاری را می کند که عشق می کند و هر دو همان
کاری را می کنند که جاروب می کند.... (۴)
برای خواندن ادامه مطلب لطفا کلیک کنید
خوانش غزل با صدای بهمن شریف:
http://www.onmvoice.com/play.php?a=68999