دیدار مثنوی در "دژ هش ربا" بخش هفتم
عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آن که بیرونی بود !!!
تأویل اجمالی حکایت
بخش پایانی
در دو نوشتار پیش از این سخن به آنجا رسید ، تاویل ِ این جهانی ِ استاد همایی که دژ هش ربا
را کنایه از همین دنیا و سه شاهزاده را اصناف سالکان عرفان وپادشاه چین را قطب اعظم معرفی
می کند ،و تاویل ِ آن جهانی ِ استاد نیکلسون که پدر سه شاهزاده را "عقل کل" دانسته و فرزندان
وی را بترتیب قوای نفسانی و قوای عقلانی وقوای روحانی در افراد خوانده است ، ازدرست ترین
شروح این حکایت می باشد . ــ گر چه هیچکدام از این تفاسیر به تنهایی پاسخگوی تمام جوانب
حکایت نیست ــ اینک به شرح فشرده ای از تاویل لاهوتی "دژ هش ربا" پرداخته ، در نوشته های
آینده همین تأویل را با توجه به جزئیات حکایت گسترش می دهم :
***
گفته شد که داستان در سه لایه و مسیر می گذرد .اما چنان نیست که یکی بر شانه و قامت
دیگری استوار و آن را پوشانده باشد .این سه لایه به موازات یکدگر نموده می شوند . تو گویی
گیسوی بافته ای ، از سه رشته موی سیاه و نقره ای و طلایی را در برابر چشم بگیرند . از میان
به هر نقطه ای که بنگری رشته ای و رنگی رو آمده که در نقطه دیگر به زیر رفته ، اما در مجموع
اساس آن رشته موی بافته را تشکیل داده است و نمی توان یکی را بدون توجه به آن دو رشته
دیگر در چشم داشت . رشتۀ سیه فام ، حوادث ِ افسانه وار داستان است ، آن رشته نقره گون
جنبه ناسوتی حکایت که به اصناف سالکان طریقت اشاره دارد و این رشته طلایی جانب لاهوتی
را نمایندگی می کند :
پادشاه ، نماد "عقل کل" می باشد که نخستین "صادر" از واحد ست . یعنی اقنوم دوم .
{رجوع شود به اقانیم سه گانه که پلو تین آورده است ، در نوشتار پیشین } .. و متناظر است با
تاویل استادهمایی که شاه را "عقل مصلحت بین و دور اندیش که مُدبّر ِ امور دنیوی باشد"(38)*
می داند . یعنی همین نیروی تعقل عادی در مردم که در پی ِ راه نمودن مصالح امور دنیوی ست .
شاهزادگان نماینده قوایی مخصوص در آدمیانند :
برادر بزرگ ، که پیش از دیگر برادران بدنیا آمده است نماینده قوای نفسانی بشمار می رود.
{بنا به نظر ابن سینا نفس نباتی و نفس حیوانی مانند قوای مولده و محرکه و مُدرکه }
{و برطبق نظر فلوطین ، نفس جزوی که از نفوذ اقنوم سوم ــ نفس کل ــ در قالب جسمانی
آدمی ، بنا بر قانونی که مهندس جهان ــ عقل کل ــ بر وی مقرر داشته است ، پدید می آید.}
برادر میانی، نمایش گر ِ قوای عقلانی در فرد است؛ عقل اکتسابی که برای درک ناشناخته ها
وکسب علم و آگاهی از معلومات حاصل از دانش دیگران و تجربیات شخصی استفاده می کند ؛
و در فلسفه کهن از آن بنام عقل جزوی یاد می شود .روشن است که این گونه عقل اکتسابی
درافراد ، پس از رشد و بلوغ شناخت نفسانی ِ آنان کامل می شود . از همین روست که منطق
داستان حکم می کند مانند فرزندی از نظر زمانی پس از برادر اول تولد یابد .
برادر کوچکین ، نماینده "قوای روحانی" آدمیان بشمار می رود . جدای از نظر "ماده گرایان" که
وجود لطیفه ای غیبی بنام روح را در بشر باور ندارند ، از آنجا که ماهیت و ذات روح برای بشر
ناشناخته است ، تعبیرات و تاوبلات متفاوتی از "قوای روحانی" آدمی بعمل آمده است . آوردن
همه نظرات از حوصله این نوشتار بیرون است و تنها باید به حاصل آنها اشاره کردکه "نفس کلی"
یا اقنوم سوم، در وجود آدمی از طریق اتصال با عقل الهی موجب پدید آمدن نفس ناطقه میگردد .
{این اعتقاد که سنگ بنای نظر فلوطین و نوافلاطونیان بشمار می رود و البته از نظر تعداد بسیاری
از عارفان و اندیشمندان مسلمان تاویل قرآنی هم دارد(39)، یکی از دلایل "وحدت وجود"ست که
طیفی از تعابیر متفاوت توحیدی و میانه روانه و افراطی را در بر می گیرد :
چون شد آدم مظهر وحی و وَداد
ناطقۀ او علَّمَ الاسما گشاد 6/2648}
باری ...منظور از ناطقه که تأنیث "نطق" به معنی سخنگوست، برای نفس انسانی تنها اشاره به
قدرت سخنگویی که مختص آدمی ست نمی باشد .بلکه افزون بر آن به قدرت تعقل و ادراک معانی
مجرده تاکید دارد .نفس ناطقه را می توان همان روح انسانی یا جان خواند که در زمان حیات درون
تن وی قرار دارد و پس از مرگ از او می گسلد و بسوی عالم غیب روان می گردد از این رو جان یا
روان خوانده می شود . و از آنجا که آدمی حقایق غیبی را بنا بر نظر اغلب مذاهب و آیین ها از
راه دل در می یابد ، آن را "دل" نیز می خوانند ، که در زبان هنر و ادب با زیبایی و عشق هم ربطی
معنایی پیدا می کند .در هر حال وقتی "انقروی" منظور از آوردن شهزاده کوچکین را "دل" می داند ،
و استاد نیکلسون آن را"قوای روحانی"یا "روح" می خواند ، هر دو اشاره به یک معنا دارند ؛ وبهتر
است آن را "نفس ناطقه" خواند تا موضوع "بی نیازی به واسطه ای بنام عقل اکتسابی" روشنتر
جلوه کند . زیرا نفس ناطقه بنا بر باور عارفانه خود دارای عقل موهوبی ست که مستقیما از
جانب حق می رسد . به خداوند از راهی ناشناخته متصل است و هیچ جدایی ندارند ؛
که بقول مولانا:
اتصالی بی تکیُّف، بی قیاس
هست ربُّ النّاس را با جان ِ ناس
لیک گفتم ناس من ، نَسناس نَی
ناس غیر ِ جان ِ جان اشناس ، نَی 4/760
{می فرماید اتصالی خارج از محدودۀ شناخت بشری میان خداوند و انسان وجود دارد . اما چگونه
انسانی ؟ نه انسانی که در بند غریزه های حیوانی خویش فرومانده، خوی درندگی و طغیان وی
را همچون "نسناس" کرده(40) بلکه انسانی که تماما به روحی حق شناس تبدیل شده است.}
باری ...شهزادۀ کوچکین را می توان نشانه ای از دل یا روح یا نفس ناطقه بشمار آورد .
این سه برادر در تأویل ناسوتی استاد همایی اصناف سالکان عرفانند؛ بترتیب "مجذوبان سالک"
"سالکان ِ مجذوب" و "کاهلان الهی" . شرح دو قسم اول در نوشته های پیشین گذشت و کردار
"کاهلان الهی" اگر چه مستقیما در خلال داستان دژ هش ربا نیامده است ،اما در بعضی حکایات
دیگر بیان شده است که بیاری حق اشاره ای به آن ها خواهد شد .
لطفا برای خواندن ادامه مطالب کلیک بفرمایید