کاهلی عارفانه
جان سخن در این تمثیل ، "بی آلایشی" درون است . یعنی وقتی کسی دل را از زنگِ
دلمشغولی های نفس برهاند ،قابلیت دست یافتن به دانشی همچون دانش و آگاهی انبیا
را می یابد ؛ به شرط آن که پایداری ورزد و در طلب خویش صادق باشد و این همه البته به
شرط توفیق الاهی ست که وی را در جذبه عشق خویش غرقه کند . مولانا از چنین دانش
بی واسطه ای با نام "علم نهان " یاد می کند . ابتدا می گویدعلم نهان چه نمی تواند باشد.
مولانا به نقل از زبان سنایی ، ــ حکیم ِ درگذشته، که در پس ِ پرده ی دوران نشسته است،
به یاران هشدار می دهد که : " سر همان جا نه که باده خورده ای !"
"این بیت که مصراع دوم آن در اینجا با تغییراتی که وزن شعر لازم آورده نقل شده در کتاب
اول حدیقه آمده است:
بر مدار از مقام مستی پی
سر همانجا بنه که خوردی می "(۲)
مولانا و سنایی در این ابیات با بیانی تمثیلی ،بیخودیِ عاشقان حق را به حالت مستانه ی
میخواره ای تشبیه می کنند ، که اگر بی احتیاطی کرده با همان حالت از میخانه ی الهی
بیرون رفته سخنان ظاهرا کفر آمیز خود را در کوی و برزن بزبان آورد ، به سرنوشت امثال
حلاج گرفتار می گردد .پس بهتر است سخن در حلقه یاران بگوید و بس . برای آنکه سخن
بدرازا نکشد به نقل پاره ای از ابیات بسنده می شود : از دفتر اول بیت ۳۴۲۶ به بعد
در بیان آن که حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان
بشنو الفاظ ِ حکیم ِ پرده ای
سر همان جا نِه ! ، که باده خورده ای !
مست از میخانه ای ، چون ضال شد،
تَسخُر و بازیچه ی اطفال شد .
می فتد این سو و آن سو هر رهی
در گِل و ،می خنددش هر ابلهی
او چنین و کودکان اندر پی اش
بی خبر از مستی و ذوق ِ می اش
شرح : وقتی مستی با همان بیخودی از میخانه بیرون رفته و راه گم کرده این سو و آن سو
تلوتلو خوران راه بپیماید و به خاک و گل آلوده گردد ، بدیهی ست مورد تمسخر ابلهان و آزار
کودکان کوی و برزن قرار می گیرد. کودکانی که به همان دلیل نابالغی خبری از لذت شراب
نوشی بزرگسالان ندارند. در ادامه ابیات، عامه مردمی را که خبر از عوالم معنوی عاشقان
حق ندارند به همین کودکان تشبیه کرده می افزاید : بیت ۳۴۳۰ به بعد
خلق اطفالند ، جز مست ِ خدا
نیست بالغ ، جز رهیده از هوا
گفت : دنیا لعب و لهو است و شما ،
کودکیت و راست فرماید خدا
همچو طفلان ،جمله تان دامن سوار،
گوشه ی دامن گرفته ، اسب وار.
شرح :به جز عاشقان پروردگار که از تاثیر عشق الهی از بند ِ امیال زمینی بیرون آمده اند،
باقی مردم نابالغ اند و کودک مانند . از این روست که خدا فرمود :ــ اشاره است به آیه ۲۰
سوره حدید ــ و بدانید که همانا زندگانی دنیا سرگرمی و بازیچه و آرایش و مایه ی فخر
فروشی در میان شما و فزون خواهی در دارایی ها و فرزندان است ــ دنیا (جای ِ ) بازی
و شما چون کودکانید.مانند آنان گوشه دامانتان را به خیال آن که اسبی سوارید بالا گرفته
و می تازید .
سپس به مقایسه دانش و بینش می پردازد و برتری را به دانایی بی واسطه و مستقیم
که از حق به عاشقانش می رسد می دهد: بیت ۳۴۴۵ به بعد
وهم و فکر و حس و ادراک شما
همچو نی دان ، مرکب ِ کودک ، هلا!
علم چون بر دل زند ، یاری شود
علم چون بر تن زند ، باری شود
علم چون نبود ز هو بی واسطه،
آن نپاید همچو رنگ ِ ماشطه
شرح :آگاه باشید که وهم و خیالات و حس و درک شما ( یعنی کسانی که بر تجربیات
حاصل شده از حواس پنجگانه اعتماد دارند و اصول عقلانی خویش را در فهم جهان تنها
بر همین اساس بنا نهاده اند ) همانند آن تکه چوبی ست که کودکان اسب پنداشته بر
آن سوار شده اند . علمی که از راه دل حاصل شده باشد همچون یاری مایه ی آرامش
خاطر شخص می گردد ؛ بر عکس ، آن نوع دانایی که از راهی جدای از راه دل (یعنی
از راه تجارب حواس ظاهری و عقل زمینی و علوم نقلی) بدست آید شک وتردید و دو
دلی و اختلاف پیش آورده چون باری بر دوش فرد سنگینی خواهد کرد. دانشی که
بدون واسطه از خدا به انسان نرسد ، مانند رنگی که آرایشگران در زینت چهره بکار
می برند ، دوام نمی یاید.
اما با وجود این ، چنانچه بار ِ دانش بشری ــ که بر دوش ِ دارندگانش سنگینی می کند ــ
از راه درست حمل شود،(مثلا باعث سرکشی دانشمند در برابر حق نگردد یا ادعای باز
گشایی ِ تمامی اسرار را نداشته باشد ) از دوش آنان برداشته شده و مشمول عنایت
الهی می گردتد و به سرمنزل مقصود می رسند .(منظور ، اتصال نهایی ِ عقل انسانی به
معرفت ِ ربانی ست ، بنا بر مشرب ِ بعضی فلاسفه جهان اسلام در آن دوران همچون
فارابی و ابوعلی سینا ).
لیک چون این بار را نیکو کشی
بار بر گیرند و بخشندت خوشی
سپس تیغ انتقاد را بسوی مومنان قشری مذهب و صوفیان عوام زده بر می گرداند:
از هواها کی رهی بی جام ِ هو؟
ای ز هو قانع شده با نام ِ هو
از صفت ، وز نام ، چه زاید؟خیال
و آن خَیالش هست دلال ِ وصال
اسم خواندی ، رو مسمی را بجو !
مه ، به بالا دان ، نه اندر آّ ب ِ جو
شرح : "هو" ، صوفیه برای اشاره به ذات بی تعین حق که در حقیقت خویش هیچ صفت
و نامی را که به ذهن انسان برسد فبول نمی کند ، از ضمیر سوم شخص مفرد استفاده
می کنند و بر تکرار فراوان آن اصرار می ورزند .می پندارند بر اثر تکرار این لفظ ، در ذات
حق فانی شده به سرمنزل مقصود می رسند . مولانا می گوید ای کسی که خود را به
ذکر حق مشغول داشته ای بدون رسیدن بوی عشق از دنیای معنوی چگونه می توانی
هوای نفسانی خویش را از بین ببری؟(جایی دیگر سروده ست"تا به بینی نایدت از غیب
بو ،غیر بینی ، هیچ می بینی ؟ بگو !") سپس تا حدی هم وی را دلداری می دهد که :
از یادکرد ِ صفات و اسمائ الهی ، البته در تو خیالاتی از حق ظهور می کند که همان ها
تو را بسوی ذات او راهنمایی می کنند . اما حال که نام وی را بر زبان رانده ای ، در پی ِ
"نامیده شده" باش ! ای درویش ، ماه بالا در آسمان است چرا به عکس آن که در آب
افتاده می نگری؟ کنایه ای ست در خور ِ"جمال پرستان"(۳) که با این بهانه "زیباپسندی"
پیشه کرده ، به دام زیبا رخان زمانه ــ از زن و مرد ــ گرفتار آمده ، آن را از عطای الهی
می دانستند. شاید اشاره ای هم به کردار امثال شیخ اوحدالدین کرمانی دارد که در
مجالس سماع خویش به وقت غلبه ی حال ، سینه بر سینه ی خوبرخان می سایید . و
مناظره ی شمس تبریزی با شیخ اوحدالدین کرمانی ، که گفته اند : روزی شمس از وی
پرسید : "در چیستی ؟" گفت : "ماه را در آب ِ طشت می بینم" شمس گفت : " اگر در
گردن دُمَل نداری ، چرا در آسمان نمی بینی ؟"(۴)
باری ...حاصل سخن ، مولا نا در ابیات بالا نشان داده است "علم نهان" دانش اکتسابی
نمی تواند باشد .ذکر پروردگار برای انجام وظیفه ی شرعی یا رسوم خشک خانقاهی هم
نیست .عشق های هوسبازانه به بهانه ی وصال به حق نمی باشد . علوم عقلی و نقلی
رایج زمانه هم راهی به آن ندارد . حال باید پرسید چه می تواند باشد . در اینجا مولانا برای
نزدیک کردن فهم یاران به منظورش از تمثیل ِ جدل رومیان و چینیان استفاده می کند ، که
سخن در باره آن را برای آینده می گذاریم
زیرنویس ها:
(۱) شرح مثنوی معنوی ، دفتر ششم ف ص ۲۲۸۹ رینولد.ا. نیکلسون ترجمه حسن لاهوتی
(۲) همان ، دفتر اول ص۴۶۰
(۳)"بعضی صوفیان نیز پرستش جمال و زیبایی را موجب تلطیف احساس و ظرافت روح و
سرانجام سبب تهذیب اخلاق ..می شمرده اند... سر دسته این گروه ابوحُلمان دمشقی
می باشد که اصلا از مردم فارس و ایرانی نژاد بوده...این حلمانیان مردمی با ذوق و خوش
مشرب بوده ...هر جا زیبا رویی را می دیده اند ...به آشکار پیش وی بخاک می افتاده اند
و سجده می کرده اند .اگر چه هجویری ابوحلمان را از این عقیده مبرا می داند ..ابوحلمان
ظاهرا در قرن سوم می زیسته....و گمان می رود که لفظ"شاهد" و"حجت" به معنی زیبا
روی، در مصطلحات صوفیان ، از این عقیده سرچشمه گرفته است بمناسبت این که زیبا
رویان ، گواه یا دلیل ِ جمال ِ حق تعالی فرض شده اند ....... ولی شمس تبریزی و مولانا
صورت پرستی را بدینگونه که در طریقه ی حلمانیان است نمی پسندیده اند ..
"شرح مثنوی شریف" ص ۳۱ جزو نخست ، بدیع الزمان فروزانفر
(۴)ر.ک مناقب العارفین ، ج۱ ، ص ۶۱۶