دیدار معنوی مثنوی 

 

 

دکان وحدت

مولانا در دفتر ششم، میانۀ حکایت صوفی و قاضی،حس می کند بیان کشمکش عقیدتی این دو طایفه

حوصلۀ همدلانۀ یاران را سر آورده و شاید پندارند که مثنوی تنها بیان مجموعۀ عقاید عقلی و نقلی ست.

از همین رو اصل و اساس بنیادی مثنوی را خاطر نشان می کند که :  

مثنویّ ِ ما دکان ِ وحدت است 

غیر واحد هر چه بینی آن بت است 1

بت ستودن ،بهر ِ دام ِ عامه را  

همچنان دان ، کَالغَرانیقُ العُلی 2

خواندش در سورۀ وَالنَّجم، زود

لیک، آن فتنه بُد، از سوره نبود 3

جمله کفّار آن زمان ساجد شدند 

هم سِری بود آن که سَر بر در زدند 4

بعد از این حرفی ست پیچا پیچ و دور 

با سلیمان باش و دیوان را مشور ... دفتر ششم 1532

تفسیر اجمالی ابیات 

بیت اول : مثنوی معنوی جایی ست برای عرضه داشت ِ یگانگی. به هر چه جز آن یگانه [خدا] توجه نشان 

دهی، برای تو حکم توجه به بت را دارد و مردود است . [ در اینجا منظور مولانا از بت، کاملا با منظور وحدت

وجودیان متفاوت است . بت را اعم از اجسام و حیوانات و آدمیان و غیره ، مخالف با توحید می داند ]

بیت دوم : اما برای اینکه دامی پهن کنند تا عامۀ ناآگاه را مرحله به مرحله به سوی توحید حقیقی بکشند،

بت ستایی جایز است. همچنان که در مورد "غرانیق" اتفاق افتاد.دانستن ماجرای غرانیق برای فهم مثنوی

نهایت اهمیّت را دارد : غرانیق جمع "غُرنوق" به معنای مرغابی گردن دراز و سپید یا سیاه است.اعراب آن

دوران بتان خود را میانجی با خدا می دانستند . برخی منابع تاریخی گزارش داده اند، وقتی پیامبر اسلام در

میان جمعی از مسلمانان وکفارِ کعبه، سوره نجم را می خواند،به آیۀ نوزدهم که رسید : " آیا دیدید لات و 

 و عزّی و منات را که سومین آن هاست ؟"  ادامه داد "تِلکَ الغرانیقُ العُلی. و اِنّ شفاعتَهُنّ لَتُرتَجی"

"آنان مرغانی بلند پروازند که امید به شفاعتشان می رود "پس از اتمام سوره همگان از مسلمان

و مشرک به سجده در آمدند .مشرکان شادمان گشتند که پیامبر بتان را نیز ستوده است . پس از سه روز

جبرئیل پیام آورد که آن دو آیه از القائات شیطان بوده است و برای دلجویی از پیامبر آیات پنجاه ودو و سه از 

سورۀ الحج را فروخواند که:

(بخشی از آیۀ 52، ترجمۀ آیتی) "ما پیش از تو هیچ رسول یا نبی را نفرستادیم مگر آن که چون به خواندن

آیات مشغول شد، شیطان در سخن او چیزی افکند . خدا آنچه را که شیطان افکنده بود نسخ کرد. "(1)

شیعیان یکسره این داستان را جعلی می دانند و سنیان در بیش و کم آن بحث های فراوان کرده اند . در

اینجا تنها به تذکر شارح ،"انقروی" در تفسیر همین آیه بسنده می شود که می نویسد: " فرق میان نبی

و رسول آن است که بر رسول ،کتاب مُنزل می شود و ملک بر او نازل گردد و نبی، کسی که کتاب نداشته

باشد ولکن به او الهام شود،والهام یا در خواب است و یا به قلب. پس رابطۀ آن ها عموم و خصوص ست (2)

یعنی همه رسولان نبی هم به شمار می آیند، بنا بر این محتمل است پیامبر اسلام در الهامات خویش  به 

چنین تاویلی رسیده باشد .به هر حال مولانا نظر بر اتفاق افتادن چنین حادثه ای داشته است . بیت سوم 

در تایید همین مطلب است و تاکید دارد نهایتا از آیات سورۀ نجم حذف گردید و نسخ شد . 

بیت چهارم : کفار هم جملگی به سجده در آمدند و البته رازی در اینجا بود که اینان هم سر نهادند . 

بیت پنجم : از این به بعد سخنی پیچیده  و دور از اذهان مردم عامی و جاهل است که هر قلبی مستعد

ادراک و دریافت آن نیست . ای مخاطب مثنوی با سلیمان زمانه ات همدل باش و دیوان تحت فرمان وی را 

مشوران . منظور از سلیمان،پیران راهدانند که قدرت تصرف در مریدان را دارند و منظور از دیوان مردم بدنهاد

با توجه به شیوۀ خاص سرودن مولانا که در میانۀ موضوعی مخاطب یا مخاطبان تغییر می یابند، می توان

این احتمال را هم داد که در مصرع دوم همین بیت، روی سخن شاعر با خویشتن است. وی به خود نهیب

می زند که در کنار سلیمان زمانه یعنی عارف واصل و کامل باش و اسرار را فاش مکن چرا که میان مردم ،

دیوان بدنهادی هم وجود دارند که از فاش گویی تو فتنه بر پا کنند . سرتا سر مثنوی هر جا که موقعیّتی

فراهم می شود تا شاعر، اسرار الهی ِ کشف شده بر عارفان واصل را به میان آورد، عامدانه از گفتن آن 

طفره می رود. مثلا در موضعی دیگر از دفتر سوم، جایی قصد دارد به سالکان ، کیفیت سفر روح انسانی

از عالم غیب به جهان مادی را بگوید، اما نیمۀ راه توقف می کند :

آنچنان کز نیست در هست آمدی

هین بگو چون آمدی ؟ مست آمدی !

راه های آمدن یادت نماند 

لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند :

هوش را بگذار، وانگه هوش دار!

گوش را بربند و آن گه گوش دار!

نی، نگویم زانکه تو خامی هنوز

در بهاری تو، ندیدستی تموز ... 

و پس از بیان مطالبی دیگر، مخاطب مثنوی را به خویشتن ِ خویش ارجاء می دهد :

چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روح القدس گوید بی من اش

نی، تو گویی هم به گوش ِ خویشتن 

نی من و نی غیر ِ من، ای هم تو من !

همچو آن وقتی که خواب اندر روی

تو ز پیش ِ خود، به پیش ِ خود شوی

بشنوی از خویش و پنداری فلان

با تو اندر خواب گفته ست آن نهان 

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق

بل، که گردونیّ و دریای عمیق

پرسیدنی ست ، چنانچه مولانا هیچگاه قصد بیان اصل قضایا را به مخاطبان مثنوی ندارد ، دیگر این گربه

رقصانی ها برای چیست ؟ او خود در موضعی دیگر از مثنوی می فرماید اگر عارف واصل، کشف راز کند،

تو سخن حقیقی او را مطابق برداشت خودت طوری دیگر تفسیر خواهی کرد و اگر نگوید، وای برتو :

گر بگوید، زآن بلغزد پای تو 

ور نگوید هیچ از آن ، ای وای ِ تو 

ور بگوید در مثال ِ صورتی ،

بر همان صورت بچفسی ای فتی !

می فرماید تازه اگر هم عارف واصل در قالب حکایت و تمثیلی حقیقت امر را بر تو فاش سازد، تازه تو بر

صورت آن حکایت می چسبی و فریفتۀ روابط شخصیّت های آن خواهی شد. بنا بر این راه چاره چیست؟

در ابیات بعدی پس از استدلالی منطقی می گوید ای رهرو  و مقلّد ِ راه دیگران! سعی کن مستقیما از 

درگاه حق راهنمایی شوی و از گل ِ وجود مادی ات بی نیاز گردی . یعنی از امیال نفسانی آزاد شوی .

چون حیات از حق بگیری ای روی (سالک)

پس شوی مستغنی از گِل، می روی 

حیات الهی نیز بنا بر آموزش های مثنوی یا بر اثر جذبات الهی ست، یا بر اثر عشق به پیری راهدان و

یا به دلیل تزکیۀ نفس و توجه به درون و توکل بر حق که مولانا از آن با عبارت "کاهلی" یاد می کند.

وحاصل سخن مولانا این است که :

علم راه حق و علم منزلش

صاحب دل داند آن را یا دلش 

پایان 

زیر نویس ها : 

1 : نک، ترجمه تفسیر طبری ج7 ، ص 1770 ــ حبیب یغمایی

2 : شرح کبیر مثنوی ، اسماعیل انقروی ، ج 14 . ص 460 ترجمه دکتر عصمت ستار زاده