واقعه
شکسته ،حاکمان به قهر بر نشسته . بیماران دست بر دعا ، درد مندان در ناله و آه ... مادران ، داغدار
پدران خسته و خوار ، کودکان ، گرسنه و بی قرار ، از افق تا به افق ، نفرین و آزار ...
سر به سر ، خراب و جنگ و کشتار ...
پیر بر خود لرزید و اشک بارید و فغان بر آورد :
" یا ارحم الرّاحمین ، یا ربَ العالمین !! این چه شوری ست بر زمین ؟
تا به چوب و سنگ اینجا به فریاد ایستاده ، تو آنجا خاموش نشسته ؟
{ این چه استغنی ست یارب ! این چه قادر حکمت است
کا ین همه درد نهان هست و مجال ِ آه نیست } ؟ (4)
ندا رسید : "طاقت آور !! ... آرزوی تو اما ، قیامتی برآرد باز بَتَر از این ! "
پیر پرسید : " این چگونه باشد که من جز خیر و شاد کامی ِ خلق نخواسته ام ! "
فرمود " : آنجا را نظاره کن ! "
پیر خلقی دید پر ناله و نفرین ... درها شکسته ؛ خانه ها سوخته ؛ پرده ها دریده ؛ ناموس و نام بر
یاوه غارت شده ، باز خون و جنگ و کشتار ... خلق عالم گرفتار ...ندا در رسید :
" آن دخترکان ویران ،طعمه ی مردان ِ حریصند ؛ این شهر های سوخته ،به چنگال ِ جهانگیران ِ قاهرند ؛
آن زخمیان ِ شکنجه در چنگ دژخیمان دیوانه اند ؛ باز اگر خواهی پرده ای بر آورم ستمبار تر از ین ، که
هم آن خواران و خستگان و شکستگان در آرزوی "انتقام " خون را به خون شسته باشند .. "
پیر گفت : "یا علیم ! کس از علم تو آگاه نیست .من چه دانم کدام آرزو ، از کدام کس ستم بر دیگری
نباشد . تو خود دانی ؛ خواهش ِ نیکشان را بر آور تا به کس ستم نرود ."
فرمود : " کدام خواهش نفس ِ حریصشان باشد تا ستم بر دیگری نباشد ؟ شنیده ای که دانایانتان
گفته اند : " گربه مسکین اگر پر داشتی ، تخم گنجشک از زمین برداشتی ..... تو خواهشی نیک از
ایشان نام ببر تا در حال بر آورم . "
پیر در اندیشه فرو شد و زمانی دراز بر وی گذشت ....
عاقبت سر بر آورد و گفت : " یا جبار دو عالم ! به جبر و قدرت خود چنگال ِ مستبدان در شکن تا جهان
به یاوه نگردد . یا ارحم الرّاحمین ! به رحمت خویشتن گرسنه را نان ده ، برهنه را جانپناه ، که معده ی
تهی ، توان ِ شُکر ندارد ...... کودکان و د خترکان را در کام ِشهوت ِ دیوانگان تنها رها مکن ، بنیاد جنگ
یکسر بر فنا کن! راست خواهی ، سرفتنه هم تویی ؛ این شور بختی تو بر ایشان نوشته ای ، که شر
و شقاوت به فطرت ِ انسان سرشته ای !
{ خدایا راست گویم ، فتنه از توست
ولی از ترس نتوانم چخیدن } (5) "
ندا در رسید : " های خاکزاده ! گستاخ گشته ای !"
{" یا بوالحسن ! خواهی آنچه از تو دانم ، نزد خلق فاش کنم ، تا سنگسارت کنند ؟"
شیخ گفت : :یا بار خدای ! خواهی تا آنچه از کرم تو دانم با خلق گویم تا کس تو را نپرستد ؟"
ندا رسید : "نه از تو ونه از من ! " } (6)
" به جان تو ای سوخته ی خرقان ! نیک و بد را هر دو بر انسان الهام کرده ام . (7)
چون آگاه گردید و اختیار خرید ، امانت بر گزید . (8)
پنداری سَر ِ فتنه این جاست ؟ خراب و آباد ِ آن "خراب آباد " در اختیار ِ شماست.
ناموس ِ اکبر است ، اختیار به پندار و گفتار و کردار ؛ و قیامت مقرر است ، به تاوان ِ اختیار .
در آن روز ، بر دل آزرده ای ستم نشود ، و هیچ دل آزاری بی ستم نرود !!
آرزوانه ات اما هر دو جهان بر هم زند ، ...این نشود ، نیازی دیگر بیار !!
پیر نالید :
"سوی تو جذب و عتاب و غیرت است
سوی ما عشق و عذاب و حیرت است...
بندیانیم بر جبر و اختیار ، مجبوران ِ مختار ، یکسر در حجاب حیرت گرفتار ...
از قضای تو کس آگاه نیست ؛ بر درت جز به ادب راه چیست ؟
{ در کارخانه ی عشق از کفر ناگزیر است
آتش که را بسوزد ، گر بولهب نباشد ؟ } (9)
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
آلمان ــ بهاران 85
زیرنویس ها
* واقعه در زبان عرفان رویاگونه ای ست که از جانب حق در حالی میان خواب و بیداری بر نهاد
سالک می گذردو به نسبت کمی یا فزونی صفای دل او ،بر وی مبهم یا روشن می نماید .
1) ابوالحسن خرقانی از عارفان جوانمرد قرن چهارم هجری ست که در دیه "خرقان" نزدیک
شهر بسطام به دنیا آمد .آورده اند "امی" بود ، یعنی نا نویسا .اما بقول شمس تبریزی "عامی"
نبود . جانشین معنوی بایزید بسطامی بشمار می رفت و گویند چنان در بند ِ راحت خلق بود و
اندوه ایشان می خورد که بر سر در ِ مسجدش نوشته بودند : " هر که بدین خانقاه در آید ،
نانش دهید و از ایمانش مپرسید .چه ، آن که بر درگاه حق به جان ارزد ،در سرای بوالحسن به
نان ارزد . " رک "نوشته بر دریا" به کوشش دکنر شفیعی کدکنی ، مقدمه ، ص 76
2) زنده ی آزاد :مقام عارفی ست که به آرامش درون رسیده و فارغ از شادی و غم ِ انسانی
آزاد از آرزوها و ترس هاو هوس هادر انتظار لقای حق نشسته است . که بقول مولانا :
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش ِ شهوت برکنی
3) منتخب "نورالعلوم" اقوال شیخ خرقانی .به کوشش استاد مجنبی مینوی ،ص46
4) حافظ
5) بیشتر پژوهندگان این بیت را به ناصرخسرو نسبت داده اند .
6) منتخب نورالعلوم ، ص 100
7) قرآن کریم ، سوره 91 آیه 11 : ترجمه عبدالمحمد آیتی
" و سوگند به نفس و آن که نیکویش آفرید،سپس بدیها و پرهیزگاری هایش را به او الهام کرده
که هر که در پاکی آن {نفس} کوشید ، رستگارشد.وهرکه در پلیدیش فروپوشید،نومیدگشت .
8)قرآن کریم ،احزاب 72 .ترجمه عبدالمحمد آیتی
ما این امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ،از تحمل آن تن زدند و ترسیدند .
انسان آن را بر دوش گرفت زیرا ستمکار {بر خویشتن} و نادان بود.
بیشتر عارفان این امانت الهی را عشق می دانند ،چنانکه حافظ می سراید :
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار بنام من دیوانه زدند
شمس تبریزی آن را نیروی شناخت حق می داند که آدم مدعی آن شد . و می توان آن را به
اختیار در انسان تعبیر کرد .والله اعلم.
9) منسوب به حافظ است