دیدار معنوی مثنوی

درجزیرۀ مثنوی

(بخش نخست)

 

گرشدی عطشان بحر معنوی

فرجه یی کن در جزیرۀ مثنوی

فرجه کن، چندان که اندر هر نفس

مثنوی را معنوی بینی و بس

شاخه های تازۀ مرجان  ببین

میوه های رُسته زآب ِ جان ببین

چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود

آنهمه بگذارد و دریا شود ....

مولانا مثنوی را به جزیره ای میان اقیانوس بی پایان الهی مانند می کند،که معانی،

 چون رودهایی درون آن جاری ست و گلواژه ها چون مرجانها در آب آنها روییده اند و

حکایاتش درختانی پر از میوه های روحانی اند.می فرماید:" اگر تشنۀ نوشیدن معارف

الهی هستی،گردشی در جزیرۀ مثنوی کن.وقتی که آن را فرو فرستاده از عالم معنی

ادراک کنی، زمانی فرا می رسد که این جزیره سر در آب فروکرده و تو را به فنادر میدأ

هستی بکشاند ." 

ابیات مثنوی "نردبان آسمان" که ده سال پیش تر سروده بودم،احوال ِ سالکی ست 

که همراه با جزیره، در حال غرق شدن است . البته این تصور و تصویر جز با اشرافی

ــ هر چند نسبی ــ بر مثنوی معنوی و دیوان شمس و همدلی با مولانا نبوده است .

در این مدت کسانی تاویلاتی درست یا غلط از آن کرده اند، که مرا واداشته است تا

زند ه ام، به شرح و تفسیر ابیاتش بپردازم .امید که ره آوردی برای جویندگان معنوی

مثنوی و یاران مولانا باشد:

نردبان آسمان

موج ِ اوج ِ مثنوی خیزد کنون
شد قرار ـ آرام و باز آمد جنون
موج ها از اوج ها بر شانه ات ،
می شود آوار و کوبد خانه ات .
کشتی ِ جان را فرو ریزد ز هم
عقل و حیرت را در آویزد به هم .
تا شنا دانی ، همی جان می کنی
دست و پا بیهوده درهم می زنی
در شنا ، نا آشنا شو با شنا ،
تا کند موجش به مرگت آشنا .
بحر ِاستغناست این ، خود را مبین !
غرق ِ آبی ، دم فرو کش ؛ خوش نشین !
همچو ماهی جملگی آواز شو !
آب را خوان ، از برش غماز شو !
ــ تا نگیرد چشم را ظلمت چو قیر
کی شود از آفتابش مستنیر ؟
ور نه از روزن به هر سو بنگرد
هر که را رویی ست ، او را بگرود ــ

                      ***
پس به سر ، موجش تو را ساحل برد
این قرار و خواب ، کی عاقل برد ؟
حضرت ِ معشوق در خواب آیدت
گویدت : " درکش ! می ِ ناب آمدت !
قصد ِ من این بود از آغاز ِ کار ،
عاشقی چون تو در آید پر شرار
خان و مان و هستیش ویران کنم
وآنگهش بر خوان ِ خود مهمان کنم .
آن "اناالحق" گوی را سامان دهم ،
شور ِ مستی ِ و ِ را ، پایان دهم.
هم شوم چشم ِ وی و هم گوش ِ او
هم زبانش ، هم روان و هوش ِ او 
پر گشاید در من و حیران شود
عاقبت ، آرام یابد ، جان شود .
یا امانت دار ِ من ، داخل بیا !
عقل را بیرون بنه ، جاهل بیا !
صد هزاران تا هزاران سال و ماه ،
رفتگان ، وآیندگان پویند راه ،
تا یکی در کوی جان ماوی کند !
تا دلش را داغ ِ من رسوا کند !
آینه گشتم که مدهوشم شوی !!
خیره گردی ، خام و خاموشم شوی
بیش از این در آینه ، حسنت مبین !
از تو زیبا گشته ام ، ما را ببین !

محمد بینش (م ــ زیبا روز) 

 

شرح و تفسیر ابیات

موج اوج مثنوی خیزد کنون

شد قرارـ آرام و باز آمد جنون

موج ها از اوج ها بر شانه ات 

می شود آوار و کوبد خانه ات

اکنون موجی از امواج بلند اقیانوس معانی مثنوی برخاسته است و آرام و قرار فکر

و اندیشه را در می نوردد و دیوانه ات می کند.

موج های این دریا چنان بر شانه ات می ریزند که خانۀ فراهم آمده از تفکر منطقی

تو را در هم می کوبند و استخوانبندی آن هیکل ِ اندیشۀ عقلانی را می شکنند.

کشتی روحت درهم فرومی ریزد و میان عقل و حیرت سرگردان خواهی شد.[ چون

معانی بر گرفته از مباحث ظاهرا عقلانی ــ مثل بحث جبر و اختیارــ حیرت خواننده را

بر انگیخته و وی را سر در گم می کند .]

تا وقتی که از دانش اکتسابی ات مددگیری و این اقیانوس معانی را استخر و رودی

آرام فرض کنی ، بدان که با آن دست و پا زدنهای عقل فردی، داری جان می کنی .

راه رهایی از این طوفان ِ معانی چنان است که در کنار دست و پا زدن های اندیشه

منطقی خود، کم کم آن ها را کنار بگذاری و خود را همسوی جریان امواج قرار دهی

و در آن ها بمیری . به قول مولانا : "تا نمیری ، نرسی " 

این جا دیگر با دریای استغنای الهی سر وکار داری . خداوند برای شناخته شدن،از

تفکر منطقی و عقلانی که آموحته ای بی نیاز است . [یعنی او نیاز ندارد اول تو با 

منطق عقلانی خویش وجودش را اثبات کنی،پس از آن خود را به تو نشان دهد] دیگر

در میان امواج مثنوی نفس نکش تا نوع دیگری از زیستن را بیازمایی.

همچو ماهی جملگی آواز شو!

آب را خوان ! از برش غمّاز شو!

[اگر دقت کنیم می توان دید که عمل بلعیدن آب در ماهیان که دهان را باز می کنند و

می بندند،مانند گفتن کلمۀ "آب " است . آب ، خدا و هستی ماهی ست."هر که جز

ماهی از آبش سیر شد" . افراد عادی و دین داران معمولی حدی در نیایش با حق در

نظر می گیرند و تازه آن مقدار دعا را هم برای نعیم بهشت ویا رسیدن به آرزویی انجام

می دهند]ولی تو اگر در دریای مثنوی غرقه ای و آنجا زندگی می کنی ، ذکر حق دیگر

تنها ورد زبانت نیست، بلکه بدون بیان آن ، مانند ماهی که بی صوت و صدا سخن چین

آب است و از آب خبر می دهد، تو هم با تمام وجودت بدون آن که اینجا و آنجا خداگویی

را جار بزنی، با تمام وجودت او را نشان دهی. [ کنایه ای ست به آخوند مآبان و دراویش

خودنمای ردا پوش ] [ غمازی در زیبا شناسی عارفانه مفهومی مثبت و هنرمندانه دارد]

ـ تانگیرد چشم را ظلمت چو قیر

کی شود از آفتابش مستنیر

ور نه از روزن به هرسو بنگرد!

هر که را رویی ست ، او را بگرود ـ

این دو مصراع در تاکید بر معنای غمازی ماهی ست . ماهی با تمام وجود از آب خبر

می دهد نه آن که در این کار حسابگری داشته باشد .چشم هم که روزنۀ دل است

باید در ظلمت ِ استغنی از تمامی مظاهر دل آویز دور و مجرد گردد، تا بتواند آفتاب حق

را مشاهده کرده، آن را به دیگران هم بتاباند . مستنیر یعنی نور پذیر و روشن شده.

اگر غیر از این باشد، دل از روزنۀ چشم، عاشق زیبارویان می شود .یعنی عشق بر

محبوب زمینی هم بایددر موعد خویش در برابر عشق الهی رنگ ببازد .

                                   ادامه دارد 

خوانش شعر با صدای بهمن شریف (مرید مولانا):
http://www.youtube.com/watch?v=_yUYIddVs-k