دیدار معنوی مثنوی

پیشینۀ "نظربازی" و "جمال پرستی" در تصوف و عرفان (4)

 

(بخش پایانی) 

سپس در بیانی بس موجز و روشن و بی پرده، حدی برای  عشق الهی و رشد شخصیت

آنان و اتصال به عالم اعلی می نهد :

" محبتی که از دو سر است، چون مدتی دوام یابد عاشق به معشوق نزدیک تر میشود

.معشوق او را در هنگام ورزش و مواقع دیگر در آغوش می کشد....... آنگاه امواجی که

زئوس [خدای خدایان] وقتی که عاشق گانومد Ganymede [جوان زیبایی که توسط

زئوس از زمین ربوده شد تا ساقی خدایان المپ گردد] بود،آن را امواج هوس نام گذاشته

بود به سوی عاشق در حرکت در می آید و روح او را پر و لبریز می سازد..نفس معشوق

هم به نوبۀ خود از عشق لبریز می شود ....و چون حال چنین است و شوق از دو جانب

است، مشکل نیست که کام هر دو بر آورده شود ...... از این پس خوشبختی عاشق و

معشوق بسته به خویشتنداری آن هاست . اگر نیروهای برتر نفس را بر خود مستولی

سازند، سلطان وجود خویش می گردند ..... اما اگر از راه خردمندی برگردند و راه هوس

پیش گیرند،شاید بود که زمانی پس از باده گساری و یا مواقعی که توانایی خویشتن داری

 آن ها زیاد نیست، اسب بدنهاد نفس غافلگیرشان کند و کام دل بر آورند . اینگونه عاشقان

هم البته به یکدیگر محبت دارند... ولی نه چنان محبتی که عاشقان پرهیز گار دارند. این دو

تن نیز به عهد و پیمان وفادار خواهند ماند ولی نفس شان بی بال و پر می ماند. .. اما چون 

کوشش برای پرواز کرده اند پاداشی خواهند یافت و به حرمت عشقی که [ به یکدیگر] دارند

، روزی بال و پر خواهند یافت ... " (9)

دقیقا در همین جاست که افلاطون با طرح روان شناسانه ای عمیق،  اتحاد عشق زمینی و

الهی را به میان می کشد . این که عشق در تمامی جهان هستی جاری و ساری ست و

 تنها نوع تجلی آن متفاوت است . البته افلاطون همان نوع الهی عشق را برتریمی نهد ولی

منکر ارزش عشق زمینی هم نمی گردد . وی در اثر دیگر خویش، "ضیافت"این موضوع را با

جزییات بیشتری بیان می کند: میهمانی دلپذیری از اکثر فیلسوفان و ظریف اندیشان زمان وی

ترتیب داده اند و قرار بر این شده است که هر کس نظری در باره مفهوم و ماهیت عشق ابراز

کند . نوبت به سقراط که می رسد از قول زنیخردمند بنام "دیوتیما" [ تامل بر انگیز است که

 افلاطون در آن ضیافت مردانه،آراء خویش را از زبان یک زن بیان می کند] می گوید:

"... عشق فضای فاصلۀ میان خدایان و انسان ها را به وجود خویش پرساخته،وسراسر جهان

هستی را به یکدیگر پیوند می دهد؛ زیرا ممکن نیست که طبیعت الهی مستقیما با طبیعت

انسانی پیوسته گردد .(10) و پس از بحثی طولانی در باره رابطۀ عشق با زیبایی می افزاید:

" .... کسی که بخواهد راه عشق را درست بپیماید، باید در دورۀ جوانی به زیبا چهره ای دل

بندد.... فقط دل به یک زیبا روی می بندد و این دلبستگی، اندیشۀ خوب و زیبا برای وی پدید

می آورد..آنگاه پی خواهد برد که زیبایی یک بدن چون زیبایی بدن های دیگری ست،. ...از این

روی بطور کلی دلباختۀ تنها یک بدن می گردد..اما پس از این مرحله متوجه زیبایی روح خواهد

شد و آن را بمراتب بالاتر از زیبایی بدن خواهد شمرد......و در نتیچه اگر به روحی با فضیلت و

پرهیزکارکه از زیبایی رخسار بهره اش کمتر باشد برخورد نمود، به او دل می بندد.. وبدین گونه

[ به واسطۀ عشق به آن معشوق روحانی] به مقامی می رسد که بتواند زیبایی را در قوانین

و اجتماعات و اخلاقیات و تدبیر کشور داری جای دهد..و چون به این ترتیب چشمش به مظاهر

متعدد زیبایی گشوده شود،.....دیگراسیر زیبایی یک پسر یا یک مرد نخواهد شد،.بلکه به میان

دریای مواج زیبایی می راند.......و ناگهان طبیعتی بر او آشکار می شودکه زیبایی اش بی پایان

است .در این هنگام است که زندگی برای نوع بشر ارزش زندگی کردن پیدا می کند.ای فدروس

عزیز و ای حاضران این محفل!.... بدانید سخنانی که آن زن غریب،دیوتیما به من گفت چنین بود

و من به درستی آن ها ایمان دارم که ...... طبیعت ناپایدار ما، جز با دستیاری عشق، به مرتبۀ

جاودانگی ارتقاء و اتصال پیدا نخواهد کرد... (11) 

این جملات در ماهیت عشق افلاطونی بیش از دوهزار سال است، طنین انداز ِ جان عارفان 

 جهان از هر دین و ملتی ست . افلاطون تا پایان عمر بر مذهبخویش استوار ماند و لغزشی

در این باب ننمود . در پایان همان رسالۀ معروف ضیافت، وقتی سخنرانی او در بیان ماهیت

عشق افلاطونی پایان پذیرفته مورد تشویق حضار قرار می گیرد ، ناگهان جوانی از زیبا رویان

معروف آن شهر، الکیبیادس نیمه مست وعربده کش وارد مجلس انس آنان شده می گوید :

" هان! آگاه باشید که هیچکدام از شما براستی سقراط را نشناخته اید..شمامی بینید که

سقراط همیشه بی قرار زیبا رویان است و لحظه ای از آنان دورنمی شود. چون من به زیبایی

خود خیلی مغرور بودم، گمان می کردم که او واقعا شیفتۀ زیبایی من است . به خود گفتم که

فرصتی بهتر از این نیست که در برابر عشق او تسلیم شوم و از این راه او را تحت فرمان خود

در آورم و پرده از رازش به در کنم .بنابر این پیش او رفتم و همراهانم را دور کردم؛ من و او تنها

ماندیم و انتظار داشتم از او کلمات عاشقانه بشنوم . اما نا امید شدم.روز دیگر از او خواهش

کردم در ورزشگاه با من همراهی کند..... مدتی با هم ورزش کردیم و کشتی گرفتیم، بی آن

که کسی ناظر ما باشد، ولی این بار هم به هدف خود نرسیدم ....... دفعۀ دیگر او را به شام

دعوت کردم.[ و با حیله] مجبورش کردم نیمه شب روی تختم دراز بکشدچون چراغ ها خاموش

شد وخدمتکاران رفتند، او را تکانی داده گفتم ای سقراط! خواب یا بیدار؟ گفت بیدارم"... گفتم

 " تو در میان تمام هوا خواهانم یگانه فردی هستی که لیاقت دوستی مرا دارد... اما تو سخن

نمی گویی و بنظرم در دل تردید داری ....می خواهم آنچه دارم درپای تو بریزم و خواهش کنم

که مرا در راه کسب فضیلت راهنمایی کنی.........بعد از این سخنان،گمان کردم تیری که رها

کرده ام بر قلب او فرود آمده است بنا بر این برخاستم و لحافم را بر روی او انداخته و خود نیز

در کنارش آرمیدم و با بازوانم او را در آغوش فشردم و سراسر شب را در کنار او آرمیدم... .

چون صبح دمید،... انگار در کنار پدر یا برادر بزرگتر خود خوابیده بودم . همه خدایان بر این امر

گواهند...و اکنون خود را اسیر و غلام حلقه بگوش او می یابم" (12)

برای ماکه در پس بیست و پنج قرن از تاریخ نگارش، این رساله را می خوانیم واقعیت داشتن

یا خیالی بودن این اظهارات هیچ مهم نیست . مهم ، معنای مندرج درآن است که عارفان تیز

بین را به تامل وا می دارد.....باری، تاثیر موضوع عشق افلاطونی در جهان اسلام و تصوف و

و عرفان بر آمده ازآن در طول قرون و اعصار کاملا هویداست و ادبیات صوفیه سرشار از فضای

غنایی آن می باشد؛ با وجود این احوال آنطور هم نیست که غزل پردازان کهن چون سنایی و

عطار و حافظ و مولاناو بیدل وعراقی و دیگر نام آوران که زبان عرفان عصر خود بوده اند،تنها به

کپیه برداری بی کم و کاستی ازعشق افلاطونی  پرداخته باشند.در آثار این نمایندگان عرفان

و تصوف افزودگی ها و کاستی های دیگری نیز بر آراء  افلاطون در باب عشق و جمال پرستی

دیده می شود که موضوع نوشته های بعدی ما خواهد بود 

                                                                            پایان

 

زیر نویس ها :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ا نوع