عرفان از دیدگاه مولوی (2)

 

 

رهایی از دانستگی*

 حال با در نظر داشتن موارد یاد شده می توان به دیدار مثنوی معنوی رفت . اما چاره چیست؛

نمی توان با کمبود وقتی که گریبان ِ بشر مضطرب ِ امروزی را گرفته است ، با آن ملاقات کرد .

می بایست ابتدا به شیوه و ترفندی دقایقی از مشغله روزانه کاست یا حتی دزدید ،تا فرصتی 

برای اندیشیدن و تامل بدست آید . فرصتی برای "مراقبه ی خلا" ** . از آنگونه که قرن هاست

در آیین " ذن ــ بودیسم" به آن می پردازند .با این تفاوت بنیادین که سالکان آن طریق ، در پی

جستن پاسخ ِ چیستانی که "استاد" مطرح کرده است کوشش می کنند ، ولی در باره مثنوی

درک معانی شریف آن مورد نظر ست . در این روش ، نیازی هم به دیر نشینی نیست .تقریبا

هر کس می تواند در محیط زندگی خویش دقایقی به گوشه ای دنج ، به  دور  از صدا و نور و

گرما و سرمای شدید پناه برد . ــ و چه بهتر که در پرتو نور شمعی بنشیند و وقت سحری ،در

پس ِ نیایشی از سر ِ اخلاص باشد ــ باید به آرامش درون  رسید حتی بطور موقت . راه های 

متفاوتی  برای  آن پیشنهاد  می شود که در واقع  همگی آن ها بر یک موضوع  تاکید دارند :

"رهایی از دانستگی". یعنی تهی کردن ذهن و حافظه از افکار و آرزوها و دلواپسی ها و ترس

ها و وسوسه ها و داوری های نیک و بد و هر آن چه  که بنوعی اندیشه را بکار می گیرند .

و بقول مولانا :

ساقیا آب در انداز مرا تا گردن

ز آن که اندیشه چو زنبور بود من عورم

آب، همان معانی مثنوی شریف و یا بقول مولانا "یاد آوری" حق است و زنبور، نیش ِ

خاطرات نیک و بد . باید از زمان و مکان بیرون رفت و به حضور در برابر "معنی" رسید:

آب، ذکر حق و زنبور این زمان،

هست یاد ِ آن فلانه و آن فلان   (4/437)

تنفس عمیق و آرام و تمرکز  فکر بر دم و باز دم و  اندام های انجام دهنده آن ها و توجه به 

ضربان نبض و قلب ، یکی از راه های مغلوب ساختن ِ هجوم خاطرات نیک و بد است . وقتی

هم که افکار در ذهن رژه می روند ،می توان کوشش کرد که بدون گرفتار شدن به وسواس ،

آنها را چون خاشاک ِ فراهم آمده بر سطح ِ رودخانه ای آرام ، به  دور دست ها برد  و از نظر

ناپدیدشان کرد ، تا بتدریج جریانی از آب زلال پدیدار شود .این همان خالی سرشاری ست 

که بقول ِ عزیزمان اخوان ثالث :

از تهی سرشار

جویبار ِ لحظه ها جاری ست .... 

پس از قرار گرفتن در حالت روانی مناسب و بیرون آمدن از تنش های بدنی و روانی ، می توان

دقایقی چند با مثنوی همنشین و هم سفر شد . خواننده  می تواند به نکات یا گوشه هایی

از مثنوی که تمام روز فکر و ذهنش را به خود مشغول کرده بود بیندیشد و شرح هایی را که

بر آن ها نوشته اند در نظر آورد . زمانی که آن ابیات در این حال ِ معنوی ِ  "مراقبه ملا"** در

ذهن تکرار شوند ، امکان دارد به "یکباره" و بدون دخالت فکر ، چنان روشن و بدون ابهام جلوه

کنند ، که مراقبه گر با اطمینان تمامی قلب ، به خود بگوید : "یافتم"...این جاست که معنی از 

معتی جوانه می زند و می شکفد و جهان تازه می گردد و این نو شدن را پایانی نیست. 

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود

یعنی این طور نیست که یک اثر هنری از شعر و نثر گرفته تا موسیقی و نقاشی و غیره یک 

بار و در یک زمان مشخص و با یک معنی بدون تغییر پدید آمده باشد . مردم نسل های آینده

هر بار اثری را تجربه ودرک می کنند معانی نوی را نیز در آن می بینند که در زمان زندگانی ِ

پدید آورنده اش وجود نداشت . این معانی و تاویلات،جهان را نو می کنند و به پیش می رانند.

اما همانطور که در نوشته های پیش آمد، می بایست میان "مولف محوری" و "مفسر منظری"

ارتباطی سازنده و زنده و دیالکتیک برقرار باشد .تاکید بر "مولف محوری" تاثیر کارهنری در ذهن

را نابود می کند و اصرار بر "مرگ نویسنده" و روا دانستن ِ بی حد و مرز تاویلات ، معنای اثر را

 مبهم و پیچیده جلوه می دهد .

گاهی نیز چنین پیش می آید که آن "بت عیار " بدون کوشش فرد در طول روز به هنگام پیاده

روی ، رانندگی ، یا اوقاتی که مشغله ذهنی مهمی پیش رو نیست ، رخ می نماید و معانی

نو کشف می شوند . البته لازم به یاد آوری ست ، وقنی که تنها از "امکان" مکاشفه سخن

می رود و نه روی دادن حتمی آن ، نشان از این است که مشتاق درک مثنوی باید برایش از

دل مایه بگذارد و زنگ آن را بزداید و در این راه از خودصبر و پایداری نشان دهد  :

 آن را که درون دل عشق و طلبی باشد

چون دل نگشاید در، آن را سببی باشد

رو بر در دل بنشین کآن دلبر پنهانی

وقت سحری آید یا نیمشبی باشد

و این همه خود بر مدار جذبه ای الهی می گردد که :"ناگاه آید ولی بر دل ِ آگاه آید".بسیار نادر

است که غافلی راجذبه ی حق در رباید .مگر نه این که دوست حرمت دوست نگه می دارد ؟

باری آن چه آمد ، مدلول سخن مولانا در باره دانایی صوفیانه است که می فرماید:

دفتر صوفی سواد وحرف نیست

جز دل اسپید همچون برف نیست 

ادامه مطلب در بخش سوم

 

 زیرنویس ها:

*     تعبیری ست بسیار رسا و متناسب از کریشنا مورتی فیلسوف هندی در کتابی با همین نام .

**   "مراقبۀ خلا" در برابر "مراقبۀ ملاء" ، ــ تهی واری در برابر سرشاری ــ  دو حالت متفاوت در

مراقبه اند . در نخستین کوشش می شود ذهن از هرگونه اندیشه و خیالی خالی شود و بر عکس

در دیگری سعی بر این است که با تمرکز ِ توجه ، ذهن تمام نیروی اندیشۀ  خود را روی موضوعی

ثابت نگه دارد . دو ترکیب " اندیشه روبی" و "یادکرد" را هم می توان در برابر "خلا و ملا" بکار برد .

(واژه ها برساختۀ نویسنده اند)در طول ِ مراقبه این دو حالت بارها به یکدیگر تبدیل می شوند و یا

حالاتی بینابینی پیش می آید .نکته باریک آن که  در  هر دو حالت ، اراده  نقش تعیین کننده ای

دارد و  همین  امر،برای از خود "بی خود"  شدن یا خلسه مزاحمت ایجاد می کند. اما رفته رفته

بر اثر تمرین و تکرار مراقبه ،اراده فرد جایش را به جذبه معنوی ِ معانی ِ عمیق مثنوی می سپارد.

به شرط آن که مراقبه گر با مثنوی و سراینده اش همدلی داشته ، توکل به فیض غیبی کند .

کشف باطنی ِ مفاهیم و بدون دخالت فکر آن ها را دیدن و سنجیدن  در همین مرحله رخ می دهد .