دفتر سوم از بیت ۴۷۲۳به بعد :

پس چه باشد عشق ؟ دریای عدم

در شکسته عقل را آن جا قدم

کاشکی هستی زبانی داشتی

تا ز هستان پرده ها برداشتی

هر چه گویی ای دم  ِهستی از آن

پرده ای دیگر بر او بستی بدان !

آفت ادراک آن قال است و حال

خون به خون شستن ، محال ست و محال

تفسیر :واژه ی "هستی" در این ابیات ،همان دریای عدم می باشد و اشاره به وجود مطلق ،

یعنی هستی حضرت حق دارد . ولی منظوراز "هستان" ،موجودات جهان مادی می باشند .

می فرماید ای کاش هستی در قالب زبان { واژگان و جملات} پرده از "هستان" { هستی

موجودات متعین این دنیا} بر می داشت ،{ تا آن ها در می یافتند که وجود شان در مقایسه

با هستی حق ، مجازی ست .} یعنی ای کاش دریای عدم یا عشق ، می توانست بی واسطه

به موجودات این جهان خود را نشان دهد . ــ که البته آرزویی محال است ــ .{بنا براین }

ای دم ِ هستی ! ای کسی که خود از نَفَس ِ رحمانی زندگی یافتی !هر چه از "آن" سخن سر

دهی و به وصفش بپردازی ، { تا آن را به دیگران بشناسانی } باز حجابی دیگر بر سرش

خواهی کشید. {می توان منظور مولانا را از آوردن ضمیر اشاره ی "آن" هستی مطلق ویا

حقیقت عشق که همان دریای عدم باشد فرض کرد .} زیرا آن چه ادراک فرد را از شناخت

آن حقیقت مخدوش می کند همانا بکار گیری گفتارویا آن حالتی ست که به هنگام مواجهه بی

واسطه با آن ذات به انسان دست می دهد .{ درمورد اول ، منِ ِ بشری و در حالت دوم ، نا

هشیاری ِ آن که مست ِ حال ِ خویش است ، درک وی را از آن ذات ، ناخالص می کند } .

خون را که نمی توان با خون شست . {کنایه از کاری بی فایده }

 و اما در پاسخ به بخش دیگر پرسش ابتدای این نوشتار،که راه شناخت عشق چیست ؟ باید

گفت نظر مولانا با رای بسیاری از صوفیه متفاوت است . وی بر ارتباط  بی واسطه میان

عارف و پروردگار تاکید می کند. این یک رابطه عاشقانه است که فنای وجودی ِ عاشق را

می طلبد . یعنی شهودی فردی که به هیچ روی قابل توصیف برای دیگری نیست .  اما از

طرفی دیگر معشوق در پرده نهان است :

قبله ی جان را چو پنهان کرده اند

هر کسی رو جانبی آورده اند   ۵/۳۲۸

به عبارت دیگر: " همه کس طالب یارند ، چه هشیارو چه مست" عشق ،عاطفه ای انسانی

ست وعاشق ،متناسب با قابلییت شخصیتی خویش هر معشوقی برگزیند ، باز مجذوب جلوه ای

ازتجلیات بی حد حق شده است .زیرا هر نوع عشقی در این جهان سایه ای از پرتو اوست .

آن چه معشوق ست ، صورت نیست آن

خواه عشق ِ این جهان ،خواه آن جهان

پرتو خورشید بر دیوار تافت

تابش ِ عاریتی دیوار یافت              ۲/۷۰۳

عاشقی گر زین سرو گر زان سر است

عاقبت ما را بدان سر ، رهبر ست      ۱/۱۱۲

سالک صادق اگر در راه خویش استقامت ورزد و صبر پیشه کند ، "شاید "مشمول ِ عنایت

حق شود . که گفته اند " مجاز پل حقیقت است ".

اما نکته ای ظریف در این "شاید" نهفته است ؛ تجلیات عشق در عالم شهادت مراتبی دارد .

بعضی خالص ونورانی، بعضی دیگر به تیرگی های مادی آلوده .این طور نیست که با فراق

خاطر بگویند:" کسی که عاشق خوبان مه روست /بداند یا نداند عاشق اوست "و همه نوع

آن را در یک مقام قرار دهند . کشش مجنون به لیلی اگر چه فرا تر ازعشق ویس و رامین

است ، ـ چرا که در این یکی شور جنسی بر هر دو فرمان می راند ــ اما در مقام مقایسه با

جانفشانی حلاج بسی فروتر است . حضرت معشوق "فعال مایشاء "ست که هر چه خواهد

می کند . و تا نظر عنایت اونباشد ، عشقی از مجاز به حقیقت نمی پیوندد . از این سو نیز

رهرو باید هشیارباشد که در بند ی برای تمام عمر گرفتارنشود که از مقصود جدا خواهد

ماند .   بقول شمس تبریز : "بنده ی آنی که در بند ِ آنی ! "  مولوی نیز بارها درمثنوی

بزبان حکایت و تمثیل ، معنای این بیت معروف را بیان کرده است که :"عشق هایی کز پی

 رنگی بود/عشق نبود عاقبت ننگی بود". باری .. بر آیند سخن این که در باور مولانا ، از

انواع عشق مجازی ،آن که از شدت نزدیکی به معشوق حقیقی قابل تفکیک از عشق حقیقی

نیست و سالک را یک سر به وصال می رساند ، عشق به اولیاء الله می باشد . آنان چنان

درهستی حق فنا شده اند که چیزی از انسانیت در خویش ندارند و از فرشتگان نیز فراترند

هر که خواهد همنشینی ِ خدا

تا نشیند در حضور اولیا              ۲/۲۱۶۶

 "مجذوبانی"  همچون "پیر چنگی" و "چوپان" ِ حکایت موسی و شبان،  ــ دفتر نخست

 مثنوی ــ که بی واسطه ی "کتاب و معید و اوستا" یک شبه راه صد ساله رفته ، به جانان

رسیده اند ، بسیار نادر یافت می شوند .ایشان را البته برازنده و زیباست اگر بسرایند :

من نخواهم لطف ِ مه از واسطه

که هلاک قوم شد این رابطه

من نخواهم دایه مادر خوشتر ست

موسی ام من ، دایه ی من مادرست             ۵/۷۰۲

جدای این استثناء ، قاعده ی مکتب عارفانه ی مولانا بر این بناست که رهرو می بایست

ابتدا"دست ارادت"به پیری داده تا زمانی که وی اجازه نداده دامن ارشادش را از دست ندهد

و با فنا در مراد ، به وحدت با حق برسد . زیرا پیر ، مدت ها پیش از او هستی خویش را

در خدا از دست داده ، به صفات وی آغشته شده است .چندانکه گویی ، خود خداست :

دو مگو و دو مدان و دو مخوان

بنده را در خواجه ی خود محو دان

خواجه هم در نور ِ خواجه آفرین

فانی ست و مرده و مات و دفین

چون جدا بینی ز حق این خواجه را

گم کنی هم متن و هم دیباچه را               ۶/۳۲۱۵

البته چنین نگرشی ،نتایج مثبت و منفی خاصی هم ببار می آورد ، که باز رسی آن ها نیاز

به پژوهش فراوانی دارد .نمی توان همه ی دستاورد ها را یکسره مردود دانست و یا بی

مطالعه جملگی را پذیرفت . باور من این ست که بدون پاسخی روشن به "معمای ولایت"

در عرفان و تصوف ، نمی توان به هیچ نقطه ی شروعی دست یافت .

زیرنویس ها :

 *  از یاد نباید برد که باور به وجود سرچشمه ای غیبی برای عشق ، از اصول اعتقادی

صوقیه و بخشی از ایده گرایان است .مطالب نوشته های من هم البته در همین راستاست

تا مولانا نخست در جایگاه اصلی خویش نگریسته شود و خواننده از همان ابتدا با تاویل

گفتار وی روبرو نگردد .وگرنه هنوز هم در همین دهه ی نخستین قرن بیست و یکم ،

معمای عشق ناگشوده مانده و نظرات در باره ماهییت آن منهم و متفاوت است.

۱) چهار رساله ،اثر افلاطون ترجمه ی دکتر محمود صناعی

۲)مولوی نامه استاد جلال همایی ج.دوم ص.۶۵۴