دیدار معنوی مثنوی  ــ باغ سبز عشق (10)

دیدار معنوی مثنوی

 

باغ سبز عشق (10) 

(بخش پایانی )

 

در مقام معشوقی :

ما چو زنبوریم و قالب ها چو موم

خانه خانه کرده قالب را چو موم

پس از آن در ابیاتی شریف،کرّ و فرّ ِعارف ِ عاشق و واصل به حضرت دوست را ــ که

در میان پیروان شیخ اشراق ، "سهروردی" عارف ِآگاه به نورالانوار، و در عرفان نظری

و زبان ابن عربی و اصحابش "انسان کامل" خوانده می شود ــ  به میان آورده، اسرار

می گوید . ابیات زیرین یکی از قلل کوهسار مثنوی ست که هرکسی را توان فتح آن

نیست، دلی خالی از تشویش و ضمیری آکنده در آرامش برای ادراک می خواهد :

دادۀ تو چون چنین دارد مرا 

باده که بود ، کو طرب آرد مرا (1810)

باده در جوشش گدای جوش ماست

چرخ در گردش گدای هوش ما ست (1811)

باده از ما مست شد، نی ما از او 

قالَب از ما هست شد نی ما از او (1812)

ما چو زنبوریم و قالب ها چو موم 

خانه خانه کرده قالب را چو موم (1813)

تفسیر ابیات 

می فرماید از شراب وصال تو چنان مستم  که هیچ باده انگوری دیگر نمی تواند در من اثرکند

چنان شورمندم که شراب زمینی می بایست از جوشش من وام بستاند تا مستی بیاورد و

گردون گردنده که تدبیر عالم می کند از هوش من می بایست گدایی کند تا فیض برساند.

ابیات 1812 و 1813:

شارحان مثنوی تعابیر متفاوتی از این ابیات کرده اند که برای اطلاع خوانندگان مهمترینشان

را می آوریم ؛اما پیش از آن مقدمه ای لازم است : افلاطون حقیقت روح را ازلی می دانست

و نوافلاطونیان هم به پیروی از فلوطین که می گفت "نفس در عالم نیست بلکه جهان درون 

نفس است" (1)  به وجود روح انسانی پیش از پدید آمدن جسد، معتقد بودند. مولانا هم در

زمرۀ همین معتقدان است  که در باره روح انسان می سراید:

طوطیی کاید ز وحی آواز او

پیش از آغاز وجود آغاز او

این اعتقاد، مخالف نظر ارسطوست که در میان حکیمان ارسطو گرا برقرار است. آنان حقیقت

نفس را جدا از واقعییت جسم ندانسته هر دو را حادث می دانند . در میان فلاسفه اسلامی 

این نظریه اخیر برتری دارد و یکی ازموارد اختلافاتشان با عرفان نظری در همینجاست.

نیکلسون می گوید: " شاعر در این ابیات به صفت انسان کامل ،آلت افعال "عقل کل"، یعنی

مبدآ جانبحش و محرّک ِ کلیّۀ آنچه که در عالم مادی و روحانی وجود دارد، سخن می گوید .

"جوش ما" یعنی عشق الهی و "هوش ما" یعنی عقل کل (لوگوس) (2)

اگر دقت شود دو تفسیر لاهوتی و ناسوتی از ابیات بالا می توان کرد. چنین به نظر می رسدکه

با توجه به فضای معنوی ابیات  پیشین، نظر مولانا معطوف به وجه لاهوتی معانی ست اما در

عین حال وجه ناسوتی آنها را نیز از نظر دور نداشته است .

معنای لاهوتی ابیات : شراب مستی آور عشق های زمینی ، خود از من عارف واصل، سکر 

انگیز گشته است و قالب و صورت و بدن از حقیقت من که روح ِ غیر مخلوق ازلی هستم در

عالم وجود پیدا گشته اند .توگویی ارواح ما واصلان به حق و اولیا و انبیا، زنبورانی هستند که

به فرمان حق ، عالم وحود را چون موم در دست خویش خانه خانه کرده با عسل معانی الهی 

پر شهد و شکر می کنند . 

معنای ناسوتی ابیات : سکر انگیزی بادۀ انگوری زمانی خود را نشان می دهد که "من" یعنی

حقیقتِ حیات ، آن را بنوشم و با مست شدن تاییدش کنم .وگرنه شراب را اگر بر خاک و سنگ

بریزی چگونه معنی مستی پدیدار گردد؟ پس مفهوم مستی را ــ و در واقع مفاهیم مجرد راــ

"من" آفریده ام . و به همین ترتیب حقیقت ِ هر روحی، قالب متناسب با خود را می پرو راند .

فروزانفر هم جنبه ناسوتی ابیات را روشن تر بیان می کند:"ما"، در این ابیات، جان ِ انسانی 

یا حقیقت ثابت شخصی ست [یعنی همان "من" که در روان شناسی جدید اراده می شود] 

که مصدر تمامی فعلیات و حرکات بدنی ست ، زنبور نموداری از این معنی و خانه های مومین، 

مثالی ست برای اندام ها و نیروهای جسمی که شیرینی زندگانی از جان می یابند. (3)

"زمانی" یاد آوری می کند" منظور ابیات این است که انسان کامل، در کلّ ِ کائنات،تصرف دارد

چنانکه مستی آور بودن شراب، از خود شراب نیست، بل از تصرّ ف ِ انسان کامل است. (4)

و برای بیت 1813 می افزاید:" مولانا می فرماید همه کائنات ، مقهور جان لطیف آدمی ست 

چنانکه ابن عربی جهان را کالبد و انسان را روح آن داند."ما" و "زنبور" کنایه از "جان"

و قالب و خانه های مومین زنبوران، کنایه از جسم و کالبد ظاهری جهان است.(5)

ولی به نظر نمی رسد مولانا دقیقا چنین تعابیری ابن عربی گونه ازجهان در ابیات بالا

داشته باشد. بلکه با توجه به مفهوم جنبه لاهوتی، می توان دریافت مولانا به نوعی

از "رجهت"که مختصّ ِ اولیاست نظر دارد . یعنی امکان دارد ارواح عارفان کامل، پس از 

مرگ بدن آنان در قالب صورتی دیگر برای دستگیری و راهنمایی آدمیان به جهان مادی 

بازگردند.موید این نظر ابیاتی از مثنوی ست که در آینده به آن خواهم پرداخت.در دیوان

شمس نیز مستزادی معروف با مطلع  " هرلحظه به شکلی بت عیار بر آمد" منسوب

به مولاناست، که محتوایش تایید تناسخ عارفان واصل به حق می باشد . اگرواقعا در

صحت این انتساب جای شک و تردید است، ــ چرا که مثلا تخلص مولانا "خاموش" و

نه "رومی " ست، اما در اصالت غزل زیر که سرودۀ اوست جای هیچ تردیدی نیست.

 نوشتار را با آوردن چند بیتی ازآن غزل به پایان می رسانیم :

آن سرخ قبایی که چو مه پار بر آمد

امسال در این خرقۀ زنگار بر آمد

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی 

آن است که امسال عرب وار بر آمد

آن یار همان است اگر جامه دگر شد 

آن جامه بَدَر کرد و دگر بار بر آمد

گر شمس فرو شد به غروب او نه فنا شد 

از برج دگر آن مه ِ انوار بر آمد

شمس الحق تبریز رسیده ست ، مگویید

کز چرخ ِ صفا ان مه ِ اسرار بر آمد 

پایان  

زیر نویس ها

1 : نک، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، الفاحوری ــ ج1، ص 92ــ ترجمه آیتی

2 : نیکلسون ـ شرح مثنوی معنوی ــ ج1، ص 279 ترجمه حست لاخوتی

3 : فروزانفر ــ شرح مثنوی شریف ج2، ص716

4 و 5 : زمانی، کریم ــ شرح جامع مثنوی ــ دفتر نخست ، ص 570

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدار معنوی مثنوی  ــ باغ سبز عشق (9)

دیدار معنوی مثنوی 

 

باغ سبز عشق (9) 

 

در مقام معشوقی :

باده در جوشش گدای جوش ماست

چرخ در گردش گدای هوش  ماست

برآیند سخن آنکه مولانا ضمن حکایت بازرگان و طوطی نکاتی از اسرار عشق الهی را

با خوانندگان در میان می گذارد که هنوز هم اگر حلاج وار ،بی پرده بیان شوند،چه بسا

اذهان تنگ، تحمل و استعداد ادراکش را نداشته باشند. در نوشته های پیشین سخن

ازراز ونیاز عاشق بود و ناز و استغنای معشوق. در ابیات زیرین مولانا از خود می خواهد

اندکی ازحال و کار عاشق حضرت عشق بسراید ،که درحقیقت معشوق،هم اوست:

شرح گل بگذار از بهر خدا ! (1802)

شرح بلبل گو که شد از گل جدا !

از غم و شادی نباشد جوش ما 

با خیال و وهم نبود هوش ما 

حالتی دیگر بود ، کآن نادر است

تو مشو منکر، که حق بس قادر است ...

و این حالت دیگر در عاشق واصل به حق، از نهاد او معشوقی بوالعجب می سازد، که هیج

در زمرۀ عاشقان مجنون وارِ این جهان که در خیال لیلی زمینی خویش شب و روز را به وهم

و خیال می گذرانند در نمی گنجد .او خود از دیدگاهی دیگر، معشوق حضرت عشق است؛ و

راست اگر خواهی،هم اوست که: "عاشق ومعشوق وعشق در تگ ِ طوفان یکی "(1)

 مولانا توصیف این معشوق الهی را پس از سه بیتی که بعنوان جملۀ معترضه در

پاسداشت همدمی و شب زنده داری های حسام الدین بیان داشته، می آورد :

ــ صبح شد، ای صبح را پشت و پناه!

عذر ِ مخدومی حسام الدین بخواه (1808)

عذر خواه ِ عقل ِ کل و جان ، تویی

جان ِ جان و تابش ِ مرجان تویی (1809)

تافت نور صبح و ما از نور تو

در صبوحی با می ِ منصور تو ــ (1810)

تفسیر ابیات

 بنا بر گزارش  افلاکی بارها اتفاق می افتاد، ,وقتیشعر سرایی مولانا از سر شب 

که یاران گرد بر گردش حلقه می زدند،تا صبح به درازا می کشید،حسام الدین با ادب

تمام بدون اظهار خستگی آن سروده ها را می نوشت . (2) مولانا نظری بر زحمات

وی دارد واز خداوند ِ آورندۀ روشنایی و پشت وپناه نور هدایت، می خواهد که "عذر"

آقایش  حسام الدین را بخواهد .یعنی پاداش رنج و مشقت ِ بیدار باشی هایش را

بدهد . این پاداش می تواند مرخص کردن حسام الدین از شهود حضرت حق باشد؛

زیرا مولانا از شدت جاذبۀ رخسارورفتار حسام الدین بوده که می توانست خمیر مایۀ

سرایش مثنوی را فراهم آورد.وگرنه نام مثنوی معنوی را حسامی نامه نمی نهاد:

گشت از جذب ِ چو تو علامه ای

در جهان گَردان، حُسامی نامه ای

البته امروزه این معنای عذرخواهی بعنی دلجویی از کسی،در زبان فارسی تقریبا

متروک شده است و در اغلب موارد معنای دیگر آن یعنی پوزش خواستن در نظرمان

می آید . در سروده های مولانا هر دومعنی آمده است .برای روشن شدن مطلب از

هر دومورد نمونه ای می آورم . مثلا در دفتر سوم وقتی موسی (ع) از حضرت حق

می پرسد چگونه من گناهکار می توانم با دهانی پاک تو را بخوانم پاسخ می شنود:

آنچنان کن که دهان ها مر تو را 

در شب و در روزها آرد دعا 

از دهانی که نکردستی گناه

وآن دهان ِ غیر باشد عذر خواه

در اینجا عذر خواستن همان پوزش طلبیدن از ارتکاب نامطلوبی ست .اما در بیت زیر

 عذر خواهی به معنی دلجویی کردن از کسی آمده است :

ای کف زنم ! مختل مشو ، وای مطربم! کاهل مشو !

روزی بخواهد عذر تو ، آن شاه ِ با ایثار من ... 

و ناگفته نماند، انقروی  عذر خواستن را همان پوزش خواستن فهمیده است :

"پس معنای بیت را می شود این طور تعبیر کرد:ما به نظم مثنوی مشغول بودیم

که صبح شد.ای خداوندی که معین و ملجاء صبحی، عذر حسام الدین چلبی را که مخدوم 

و معظم ِ من است بخواه "

و برای محکم کاری حدیثی را به "حسن بصری" از عرفای بزرگ نسبت می دهد تا نشان دهد

"اعتذار حق از بنده از منکرات نیست"(3) 

استاد فروزانفر نیز با آن نگاه دقیق و موشکا فانه که در تفسیر ابیات مثنوی دارد، هیچ معلوم

 نیست ، چرا در تفسیر همین دو بیت ، سکوت ورزیده  است .(4)

نیکلسون نیز به پیروی از انقروی تاکید بر عذر خواهی خداوند از شخص چلبی دارد (5)

از میان مفسران دیگر پس از فروزانفر و نیکلسون، هم محمد استعلامی و هم کریم زمانی به

 پیروی از دیگران، و یا بنا بر نظر خویش رای بر پوزش خواستن خداوند، از چلبی و از عقل کل

و نفس کل داده اند.(6) 

بیت 1809: تویی که می توانی هرگاه اراده بفرمایی کار و عمل عقل کل و جان کل

را تعطیل کنی . تویی که جان ِ جان کل می باشی و تابش و روشن بینی مرجان ،

[منظور قلب آدمی ست که به مروارید تشبیه شده است ] از توست . [ بنا بر رای

حکمای الهی اسلامی چون فارابی و ابن سینا و این رشد، ــ  پیروی از برخی فلاسفۀ یونان

باستان، خداوند تدبیر امور جهان را بر عقل کل و او به نفس کل واگذار می کند . و اما مولانا

جمع دین وحکمت می کند. وی مانند پاره ای از حکمای الهی می گوید،اگرچه گردش امور

 عالم از جانب خداوند بر عقول و نفوس افلاک تفویض شده است،اما تعطیل کار آنان در هر

موقعی امکان پذیر است . یعنی آن حضرت می تواند هر آن اراده کند قانون و ناموس هر دو

عالم را در هم ریخته و معجزه ای نشان دهد. برای مثال آتش را بر ابراهیم سرد و عصا را در

دستان موسی اژدها کند. در مثنوی بارها به این موضوع اشاره شده است . مثلا 5/1544 :

بیشتر احوال، بر سنت رود

گاه قدرت، خارق ِ سنت شود

ای گرفتار سبب بیرون مپر

لیک عزل ِ آن مسبّب، ظن مبر

دیگر آن که یکی از معانی خواستن ، اراده کردن است، که در بیت 1809 منظور مولاناست]  

بیت 1810 : نور صبح دمید و ما باده گساری شبانگاهی را با شراب صبحگاهی تو در آمیخته

 و ادامه می دهیم . [یعنی از شب جهل بیرون آمده نور صبح وصال تو را با شراب صبحگاهی

حسام الدین که چون می مستی آور حلاج است می نوشیم . ]

ادامه دارد 

زیر نویس

1 : عاشق ومعشوق و عشق در تگ طوفان یکی

    ناوخدای چنین کشتی گردان یکی

     یا ز سر ِ مست ِ اوست، یا که به دست ِ صبا

     سلسله جنبان این زلف پریشان یکی  (محمد بینش )

2 :نک، افلاکی، احمد ــ مناقب العارفین، ج2 ــ به کوشش تحسین یازیجی

3 : شرح کبیر انقروی ــ ج2 ـ ص 731 ــ ترجمه دکتر عصمت ستار زاده

4 : فروزانفر، بدیع الزمان ــ شرح مثنوی شریف ــ ج2، ص 717

5 : نیکلسون، ر.ا ــ شرح مثنوی معنوی مولوی ، ج1، ص 278ــ ترجمه حسن لاهوتی

6 : زمانی ، کریم ــ شرح جامع مثنوی معنوی، ج1 ، ص561