دیدار معنوی مثنوی  ــ باغ سبز عشق (8)

دیدار معنوی مثنوی 

 

 

باغ سبز عشق (8)

آنگاه مولانا از اعماق دل و جان خویش ماجرای ناز معشوق و نیاز عاشق را در قالب

ابیاتی ناب و سرشار از عاطفه بیان می دارد . 

ای حیات عاشقان در مردگی

دل نیابی جز که در دلبردگی (1751)

من دلش جسته، به صد ناز و دلال،

او بهانه کرده با من از ملال (0052 )

گفتم : "آخِر، غرق توست این عقل وجان"

گفت: " رو ، رَو! بر من این افسون مخوان (0053)

من ندانم آنچه اندیشیده ای [؟]

ای دو دیده ! دوست را چون دیده ای ؟ (0054)

ای گران جان ! خوار دیدستی مرا

زان که بس ارزان خریدستی مرا (0055)

هر که او ارزان خرد، ارزان دهد 

گوهری،  طفلی به قرصی نان دهد (0056)  

تفسیر ابیات 

 بیت1751 : در این بیت ، "ای" آوای ِ ندا نیست ، بلکه نشان برانگیختگی عاطفی

و شور و هیجان مولانا ست  .یعنی چه خوش است ، مرحبا، آفرین بر آن زند گانی

عشاق در مردگی ایشان .[از جهان بدون عشق  . یعنی موت ارادی] .تا عاشق او

نشوی عارف و صاحب ِ دل و دیده نمی گردی [بعضی شارحان ای را همچنان ندایی

دانسته اند ، حال آن که در سروده های مولانا "ای" شعف و شادمانی کم نیست :

ای قاعدۀ مستان در همدگر افتادن

استیزه گری کردن ، در شور و شر افتادن .. ]

بیت 0052 : شارحان مثنوی ترکیب دل جستن را دلحویی و استمالت گرفته و به

 این دقیقه ظریف پی نبرده اند که معشوق الهی نیازی به دلجویی عاشق زمینی

ندارد. بنابر این می توان گفت، من در پی بدست آوردن دل او [عشق و وصال وی]

بر آمدم، ولی او با صد ناز و کرشمه از روی ملال و دلزدگی که از من داشت، بهانه

گیری کرد. [مرا هنوز شایستۀ وصال خویش ندانست]

بیت 0053 : به او گفتم : آخر غرقۀ عشق و محبت تو هستم.دل و جان در راهت فدا

کرده و عقل از کف داده ام ".گفت:"بروکه کور خواندی با جادوی این الفاظ نمی توانی

خامم کنی .[این ها فقط زبان بازی عاشقان کم ارزش و بی جرئت است که خودشان

را دوست دارند وبه اندک رنجی آه وناله بر می آورند ]

بیت0054 : آیا اندیشه ات بر من پوشیده است ؟[بیشتر شارحان این مصرع را بصورت

اخباری می خوانند و ازاین دقیقه غافلند که امری بر حضرت معشوق پوشیده نیست.

اگرهم به معنای نوعی از بگو مگوی معمول میان عاشق و معشوقان عادی فرض شود 

باز بسی دور از ذهن منطقی می نماید که مولانا اینطور از قول حق بگوید.] ای دو بین

مرا چگونه فرض کرده ای ؟ [ نظر ولی محمد اکبر آبادی درست است که می گوید در

اینجا از صنعت ایهام استفاده شده است . یعنی ظاهرا معنای نزدیک آن نظر خواننده 

را جلب می کند که خطابی پر مهر است، ولی منظور مولانا آدم احول و دوبین است،

که موحد نیست، نظری برخویش و نظری بر حق دارد و رنج در راه وصال را پیش خدا

مطرح می کند.از این روست که  حق می فرماید من بر اندیشۀ تو اشراف دارم]

بیت0055 : ای مدعی بی بصیرت که معنای عشق را درک نکرده ای و گرانجانی !

یعنی قلب و روانت استعداد پذیرش اسرار عشق را ندارد و ادراک باطنی نداری .

بیت 0056 : یعنی کودک جانت که هنوز استعداد کسب معرفت ندارد با یک دانش

جزیی که از علوم تلقینی دیگران دریافته است ،احساس می کند به کل حقیقت

هستی رسیده ومعشوق الهی را در بر کشیده است. لذا دست از طلب بازداشته

به همان اندک بهره قناعت است . [کنایه ای ست بر عابدان حریص بر نعمات جنت

و عالمان علوم اکتسابی و سالکان زهد ورز خانقاهی .]

سپس رو به شنوندگانش کرده اظهار می دارد :

غرق عشقی ام که غرق است اندرین

عشق های اولین و آخرین (1757)

مجملش گفتم، نگفتم زآن بیان 

ورنه هم افهام سوزد هم زبان (0058)

من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الّا بود (0059)

من ز شیرینی نشستم رو ترُش

من ز پرّی ِ سخن باشم خمش (0060)

تا که شیرینیّ ِما از دو جهان

در حجاب ِ رو تُرُش باشد نهان (0061)

تا که در هر گوش نآید این سَخُن

یک همی گویم ز صد سّر ِ لدن (0062)

تفسیر ابیات

 بیت1757: غرقه در عشقی ام که در عظمت آن، عشق مردم پیش و پس از اسلام 

مستغرق است .[  اشاره دارد به مدلول آیات 27 الی 41 از سورۀ الواقعه که در باره 

پاداش سعادتمندان در آخرت، چه آنان که پیش از اسلام زندگی می کرده اند و چه

آنانکه پس از اسلام بوده اند ، سخن بمیان می آید . ازجمله این پاداش ها حورانند

که منظور مولانابرتری لذت عشق الهی وی بر عشق مردم نسبت به آن هاست.]

بیت0058 : من سربسته و مختصر از این عشق سخن گفتم وگرنه هم زبانم خواهد

سوخت، [چه توسط متعصبان شریعت زده و چه توسط معشوق الهی که سرّش را

آشکار کرده ام ] و هم مردم عامی ، توانایی درک آن را ندارند .

بیت 0059 : مصرع اول با ایهام ظریفی که دارد معلوم نمی کند مقصود مولانا از لب،

ساحل دریاست یالب معشوق الهی . می فرماید با این سخنان  ِ در پرده ام ، وقتی 

از لب حرف می زنم، از مرز میان خشکی و آب، از آن ساحل دریای الهی داد سخن

می دهم . و یا وقتی از لب ــ جهان کثرت ــ حرف می زنم مرادم لب آن معشوق ،

که وحدت محض است می باشد .پس از آن مولانا در تفسیر بیتی از حکیم سنایی

که می گوید :

به هرچ، از راه وامانی چه کفر آن حرف و چه ایمان 

به هرچ ، از دوست دور افتی چه زشت آن نقش و چه زیبا 

سخنی بس ظریف می افزاید که :

جمله عالم زآن غیور آمد که حق

برد در غیرت، بر این عالم سبق

یعنی غیرت ورزی مردم دنیا نسبت به معشوقان خویش، که وجود رقیب را بر نمی تابند ،

انعکاسی ست از غیرتی که خداوند بر محبوبانش می ورزد :

اصل ِ غیرت ها بدانید از اله

آن ِ خلقان ، فرع ِ حق بی اشتباه 

ولی ترجیح می دهد بیش ازین به شرح و بیان  اسرار الهی نپردازد . پس از آن

در قالب ابیاتی جانسوز به شرح درد و رنجِ  عشقِ به حضرت معشوق رو می کند :

شرح این بگذارم و گیرم گله

از جفای آن نگار ِ ده دله (1773)

نالم ایرا ناله ها خوش آیدش

 از دو عالم ناله و غم بایدش (0074)

چون ننالم تلخ از دستان او ؟

چون نیم در حلقۀ مستان او؟ (0075) 

چون ننالم همچو شب، بی روز ِ او 

بی وصال ِ روی روز افروزِ او (0075)

تفسیر ابیات :

من دیگر به توصیف اصل غیرت ها که خداوندی ست نمی پردازم و از معشوق دمدمی مزاج 

و ده دله ام [و به اصطلاح عاشق چزانم] شکایت می کنم .[ ده دله بودن معشوق اشاره به

تجلیات جلالی و جمالی معشوق بر دل عاشق دارد. و می تواند شکایت از طرز عاشق نوازی

معشوق هم تعبیر شود که با هر عاشقی نرد عشق باخته، غیرت هر یک را بر می انگیزد.

بیت 0074 : از این جهت زاری می کنم که غم و درد دیدن از عاشق دل معشوق را نرم کرده

عنایتی می کند." شارحان مثنوی گفته اند که موجب این ناله غیرت ِ عاشقی ست ، زیرا خدا

لطف عام دارد و معنی ده دله این است مولانا می خواهد که لطف حق مخصوص او باشد."(1)

استاد فروزانفر می نویسد "این توجیهی مناسب ازسوی شارحان مثنوی نیست" ولی اگر دیده

دل باز کنیم، می بینیم چندان بی ربط هم نگفته اند .چرا که عاشق حسود است و تمام توجه

معشوق را از برای خود می خواهد و رقیب را در کنارش تحمل نمی کند. البته همین تاویل هم 

اعتراض بر می انگیزد . زیبایی کلام مولانا در چند گونگی تعابیر است . از آن جمله در بیت بعد:

بیت 0075: چگونه از حیلۀ او شکایت نداشته باشم که مرا در زمره عاشقان خویش در نیاورده

است [تا تلخی جفاهای او را بدلیل شدت عشقی که دارم از یاد ببرم] ."دستان" ایهامی ظریف

دارد، که  به معنای افسانه هم بکار می رود .

بیت 0076: چرا زاری نکنم که مرا چون شب، در تیرگی نهاده است و خورشید وصالش را بر

من نمی تاباند. وی اما از این داغ و درد رضایت دارد چرا که رضایت معشوق بیش از 

وصالش طالب است :

نا خوش ِ او خوش بود در جان من 

جان فدای یار دل رنجان من (1777)

عاشقم بر درد خویش و رنج خویش 

بهر خشنودی ِ شاه ِ فرد ِ خویش (1778)

خاک غم را سرمه سازم بهر چشم

تا ز گوهر پر شود دو بحر ِ چشم (1779)

اشک، کآن از بهر او بارند خلق

گوهرست و اشک پندارند خلق (1780) 

من ز جان ِ جان شکایت می کنم 

من نیم شاکی ، روایت می کنم (1781) 

دل همی گوید از او رنجیده ام 

وز نفاق ِ سست می خندیده ام (1782)

راستی کن ای تو فخر راستان!

ای تو صدر و من درت را آستان (1783)

آستانه و صدر در معنی کجاست؟

ما و من کو آن طرف کآن یار ماست  (1784) 

تفسیر ابیات :

 اشکی که مردم برای او و در راه رسیدن به او می ریزند ــ نه برای رسیدن به آرزویی دیگرــ

در واقع جواهری ست که دیده دل را می گشاید .من که از جانان شکایت می کنم ، در واقع

روایتی ست از حال و روز عاشقانش .  با این که دلم می گوید از یارم رنجشی دارم که چرا

نگاهی بر ما ندارد ،ولی من می دانم که دلم در دل خویش از این پشت چشم نازک کردن

های حضرت حق رضایت خاطر دارد،چرا که عاشقی صادق است و می داند بلای یار، درعین

حال،عنایت اوست. از این رو بر این دو رویی سست و خیالگونۀ دل می خندم و آن را جدی

نمی گیرم . ما و دل هر دو ازین کشمکش های عاشقانه خرسندیم .

سپس رو به دل خویش و یا دل معشوق الهی که امکان دارد حسام الدین چلبی و یا روحِ

 شمس تبریزی  که می دانیم در وجود مولاناست ویا حتی حضرت حق کرده می فرماید:

ای مایۀ فخر صادقان! دو رویی نکن و بامن صادق باش ای که تو در بالای مجلسی و من

بر آستان ِ درگاهت نشسته ام ! [ عجب یاوه هایی می بافم ]در حقیقت امر ، نه بالای ونه

پایین مجلسی وجود دارد تا یار بر صدر و من بر درگاه نشسته باشم . در عالم الهی وقتی

در کنار یاری او مکان و زمانی را اشغال نکرده است تا تو برایش موضعی تعیین کنی و طرفی

که اوست ما و منی یعنی خودبینی  وجودی ندارد تا تو ــ شاعر ــ وجود خود را حس کنی.

شارحان تاویلات متفاوتی از آستان و صدر کرده اند . استاد فروزانفر به نقل از مناقب العارفین

می نویسد در مجلسی که شمس تبریزی درآستانه ،  میان مردم نشسته بود، وقتی مولانا 

وارد شد از او پرسیدند : صدر مجلس کجاست ؟ فرمود:

" صدر علما در میان صفّه  [ایوانی بلند تر از کف زمین که بزرگان می نشینند] است و صدر 

عرفا در کنج خانه و صدر صوفیان در کنار صفه و در مذهب عاشقان صدر، در کنار یار است..."

همانا که برخاست و چهلوی شمس الدیت تبریز بنشست ... (2)

در خاتمۀ این بخش نظر نیکلسون  هم برای روشن تر شدن معنی ابیات می آید : 

" صدر یعنی ربّ و آستان یعنی عبد . چون حقیقت، عارفانه ادراک شود ، کلیۀ نسبت ها ،

از جمله نسبت خداوندگار با بنده از میانه بر می خیزد .(3) تایید این تاویل، بیت مولاناست:

این من و ما بهر آن بر ساختی 

تا تو با خود نرد خدمت باختی

 

ادامه دارد 

زیر نویس 

1 : نک، شرح مثنوی شریف ، ح 2 ــ صص 704 ــ 706

 2 : نک ، همان ــ ص 707

3 : ر.ا.نیکلسون ــ شرح مثنوی معنوی ــ ج1، ص 275 ــ ترجمه حسن لاهوتی

 

دیدار معنوی مثنوی  ــ باغ سبز عشق (7)

 

دیدار معنوی مثنوی

باغ سبز عشق (7)

 

استغنای حضرت عشق

هر ستاره ش خونبهای صد هلال

خون عالم ریختن او را حلال ....

آنگاه مولانا اندکی پردۀ معشوق الهی بودن را به کناری می برد ، ولی بازبرخویشتن

و بررهروانی که به این مرحله رسیده اند نهیب می زند، پیش تر نروند که آشکارکردن

اسرار الهی بقول امروزی ها بسیار پرهزینه است .سپس در پاسخ گفت و گوی درون 

خویش می گوید چه باک از بر ملا گشتن این اسرار، مهم بدست آوردن رضایت حضرت

معشوق است : دفتر نخست از بیت 1741 به بعد:

چون که عاشق اوست تو خاموش باش !

او چو گوشت می کشد تو گوش باش!

بند کن چون سیل سیلانی کند

ورنه، رسوایی و ویرانی کند

من چه غم دارم که ویرانی بوَد؟

زیر ِ ویران، گنج ِ  سلطانی بوَد

غرق ِ حق خواهد که باشد غرق تر

همچو موج ِ بحر ِ جان ، زیر و زَبَر

زیر دریا خوش تر آید یا زبر؟

تیر ِ او دلکش تر آید، یا سپر؟

پاره کردۀ وسوسه باشی دلا

گر طرب را باز دانی از بلا

گر مرادت را مذاق ِ شکّر است

بی مرادی نی مراد ِ دلبر است؟

می فرماید اگر برآورده شدن مراد ، برایت طعم شکر دارد،[و چنان شیرین است که 

طعم های دیگر در کناراین شیرینی هیچ اند و احساس هم نمی شود]، نامرادی تو

 آیا خواستۀ معشوق نیست؟[همین که تیر بلای حضرت معشوق تو را نشانه گرفته

است نشان از توجه او به توست و دیگر نباید ناراضی باشی؛چرا این همه ناکامی در

زندگانی این جهان را نصیبت کرده است.تو که ادعا می کنی کامت از طعم عشق او

شیرین شده است .]

پس از آن مولانا به بیان استغنای خداوند می پردازد و اینکه هر دلی که دعوی عشق

وی را دارد نمی پذیرد .

هر ستاره ش خونبهای صد هلال

خون ِ عالم ریختن ، او را حلال (1749) 

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان باختن بشتافتیم ...(1750)

تفسیرابیات

 شارحان مثنوی تعابیرمتفاوتی از این دو بیت مشکل کرده اند.دراینجا به مهمترین آنها

اشاره می شود : ــ  روشن است که زبان سمبولیک ادبیات عرفانی تاویل پذیر است. 

بیت 1749 : هر ستاره ای از درخشش جلالی وی، هلال ماه های فراوانی را به قتل

رسانده است و همچون گوهری خونبهای آنان بشمار می رود . [اکبر آبادی منظور از

هلال را جان رهروان عرفان می داند . ] (1)در نجوم کهن ، ماه بسی برتر از ستارگان

دیگر تصور می شده که نور خود را از خورشید کسب می کرده است . فرودست ِ

فلک ماه بوده که عناصر چهارگانه آب و هوا و خاک و آتش زندگی مادی جهان را برپا

می داشتند. استاد فروزانفر تاویل اکبرآبادی را بی لطف دیده و  بیت را طور دیگری

شرح می دهد :

"در عشق اندک اندک خوشی ها و حالات نفسانی به لذات و احوال روحانی بدل

می شود. نخستین ، زود گذر است و ماه نو را ماند.....دومین به ستاره که تابش 

همیشگی ست . .پس عشق، وجود عاشق را در هم می شکند و از نو وجودی

جاودان می سازد.مقصود مولانا از خون ریختن و خونبها یافتن این دقیقه تواند بود.

شارحان مثنوی ستاره را عبارت از بلاو یا تجلی جلالی و هلال راعبارت از هستی

عاشق یا خود او گرفته اند .(2)

انقروی تاویل دیگری از هلال و ستاره می کند : " مراد از هلال در این بیت عقل و 

فکر می باشد،بواسطۀ اینکه به قلب انسان نور می دهد.پس ریختن خون عالم بر

وی حلال است... زیرا در مقابل هلاک کردنش، مکافاتش را اعطا می کند. (3) 

به نظر نویسنده این سطور، مولانا در این بیت افزون برمعانی ِ تا کنون یاد شده، از

"وادی استغنی" که عطار در منطق الطّیر به آن پرداخته است داد سخن می دهد . 

در آن حکایت،مرغان طالب دیدار سیمرغ،پس از گذشتن از وادی های طلب و عشق

و معرفت، به جایی می رسند که بسیاری شان بی هیچ فریادرسی بر اثر سختی

راه جان می سپارند :

بعد از این وادی استغنا بود

نه در او دعوی و نه معنی بود 

صدهزاران جسم خالی شد ز روح

تا در این حضرت دروگر گشت نوح

صدهزاران طفل سر ببریده گشت

تا کلیم الله صاحب دیده گشت 

عطار و مولانا به واقعییت و حقیقت مرگ اشاره می کنند . همانگونه که تجلی جمال

الهی هستی بخش است، تجلی جلالی وی مرگ آفرین است و دوست و دشمن را

نمی شناسد. حضرت حق برای پدید آوردن معشوق ِ خویش از هر حسابگری بی نیاز 

است . وقتی کسی را بعنوان مصاحب خویش برگزیند، برایش فرقی ندارد چه حوادثی 

در این راه برای دیگرانی که ظاهرا از نظر دور داشته است ، پیش آید . اگر فرعون برای

پیشگیری از متولد شدن موسی تمام فرزندان ذکور قومی را سر به نیست می کند،

چه باک که همه این حوادث ، در نهایت به تولد موسی می انجامد . باری به موضوع

بیت مولانا بازگردیم.می فرماید ارزش عاشق ِ برکشیدۀ حضرت حق نزد وی ، مانند آن

 ستارۀ ظاهرا ـــ درمقایسه با ماه ــ فرودستی که بی واسطه از تجلی حق مایه دارد،

صدها بار از ماهی که بواسطۀ خورشید از حق نورگرفته است بیشتر است . یعنی آن 

مدعیان  شناخت حق که بر اثرفراگیری علوم اکتسابی و یا آن سالکان که بر اثر پیروی ِ

کورکورانه از مراد خویش در خانقاه های رسمی حضور دارند، و در راه رسیدن به حضرت

عشق، لنگان لنگان  یکی به نعل و یکی به میخ می زنند، در برابر این ستاره الهی که

در خدا فانی و به او زنده و درخشان شده است ، هیچ ارزشی ندارند و چه باک اگر از

بین بروند . برای روشن تر شدن این دقیقۀ ظریف از زبان لسان الغیب باید گفت :

به هوش باش که هنگام باد ِ استغنا

هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند ... 

بیت 1750 : مولانا اشاره به خود و یا عشاق ِ حضرت عشق دارد که هم بهای خویش

را (که وصلت باشد) و هم خونبهای آن وصلت را (که فنا در حق است) دریافت کرده اند

و از شدت ِ سرمستی بسوی جانباختن در این راه (کنایه از نهایت کوشش )شتافته اند.

نیکلسون احتمال می دهد که "بها" پارسی گونۀ "بهاء" عربی باشد؛ چرا که در فارسی

معمولا علامت همزۀ پس از کلمات عربی مختوم به آن را نمی آورند . (4)

بنابر این می توان بیت را اینطور هم فهمید که ما،هم روشنایی الهی [تجلی حق که

دربیت پیشین به ستاره تعبیر شده است ] درک و دریافت کردیم و آنچنان گشتیم و

هم تاوانش را پرداختیم .[که همان سوختن و از بین رفتن عارف واصل،و در حق زنده

شدن باشد] .از این روست که مرگ ارادی را برگزیده ایم . 

 

ادامه دارد 

زیر نویس

1 : نک شرح مثنوی ولی محمد اکبر آبادی ، دفتر نخست ــ ص 121

2 : فروزانفر، بدیع الزمان ــ شرح مثنوی شریف ــ ج2، ص 696 به اختصار

3 : انقروی، اسماعیل، شرح کبیر ــ ج2، ص 770

4 : نک، شرح مثنوی معنوی مولوی ، ج1 ، ص 271

 

دیدار معنوی مثنوی  ــ باغ سبز عشق (6)

 

باغ سبز عشق (6)

 

 

مقام معشوقی

هر که عاشق دیدیش، معشوق دان

کو به نسبت هست هم این و هم آن

مولانادرابیات زیرین سرّ ی  از اسرار پنهان در "عرفان ِ عاشقانه" را فاش می کند.

[با نگاهی ساده و اجمالی به تاریخ تصوف وعرفان در ایران و دیگر ممالک اسلامی،

سه جریان تصوف زاهدانه و عرفان عشق آلودوعرفان نظری ــ که براساس حکمت

و فلسفه بنا شده است ــ قابل تشخیص اند .گرچه بررسی تفصیلی آنها در حوصلۀ

نوشتار ما نمی باشد، ولی این یاد آوری لازم است که تمامی پژوهندگان،مولانارا در

کنار حلاج و رابعه عدویه و عطار و سنایی و امثال آنان از پرچم داران عرفان عاشقانه

می شناسند .] باری اساس مکتب عرفانی مولانا چه در غزلیات شمس که با حالات

سکر و بی خویشی وی آمیخته است و چه در مثنوی معنوی که از عقل و فلسفه و

حکمت و دین ورزی هم نشانه ها دارد ، بر اساس ابیات زیرین است :

 بیت 1730  به بعد ، از نسحۀ نیکلسون:

"حرف و صوت و گفت را بر هم زنم  (1730)

تا که بی این هرسه با تو دم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان (31..)

با تو گویم ای تو اسرار جهان 

ــ آن دمی را که نگفتم با خلیل (32..)

و آن غمی را که نداند جبرئیل

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد ــ " (33..)

[ حق ز غیرت نیز بی "ما" ،هم نزد

"ما" چه باشد در لغت؟ ــ اثبات و نفی ــ  (34..)

من نه اثباتم، منم بی ذات و نفی 

من کسی در ناکسی در یافتم  (35..)

پس کسی در ناکسی در بافتم ]

"جمله شاهان بندۀ بندۀ خود اند (36..)

جمله خلقان، مُردۀ مردۀ خوداند

جمله شاهان، پست، پست ِ خویش را  (37..)

جمله خلقان ، مست، مست ِ خویش را

می شود صیاد، مرغان را شکار (38..)

تا کند ناگاه، مرغان را شکار

دلبران را دل ، اسیر ِ بی دلان (39..)

جمله معشوقان شکار ِ عاشقان 

تفسیر ابیات  

نوشتار پیشین چنین آمد که در ابیات 1730 الی 33 این مولاناست که از زبان حضرت حق با او

سخن می کوید. از مصراع دوم همین بیت که می گوید :حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد تا بیت

1736 سخن ، از زبان مولاناست و باز از 1737 به بعد چنان در خویشتن  غرق است که معلوم

نمی توان کرد گوینده اوست یا خداوند . می فرماید این دم و سرّ را تنها با "ما" در میان نهاده

است.سپس منظور مولانا از واژۀ "ما" بیان می گردد .  "ما" در عربی هم حالت نفی

دارد و هم حالت اثبات. ــ و افزون بر آن بعنوان  لغتی برای پرسش هم بکار می رود

که در این بیت منظور مولانا نمی باشد .ــ  می گوید وجود مجازی من و همه آفریده ها که

در برابر وجود مطلق خداوندی، "ما"یی بیش نیست، یعنی هیچ است ، من آن هیچ و آن بدون

ذات هستم . [ولی در عین حال همان وجود مجازی هم بعنوان مخاطب در این بیت مورد نظر

مولاناست . یعنی اینجا ایهامی  وجود داردکه شامل هر دو معنی ِ ضمیر اول شخص جمع در

 فارسی و "ما" در زبان عربی را شامل می شود. اغلب شارحان مثنوی از این نکته ظریف در

گذشته اند و تنها استاد فروزانفر آن  را نفی کرده است ، که به نظر من درست نیست:

"فرض اینکه "ما" به معنی آن در پارسی باشد، یعنی اول شخص جمع، احتمالی ست دور از

ذهن ِ مستقیم،زیرا اثبات آن مستلزم ِ نفی نیست  (1) اگر این سخن استاد را بپذیریم، دیگر

ابیات پیش از این بیت، که می گفت آن دمی را که این و آن و دیگران را مستعد شنیدن آن 

نمی دانستم تا تو در وجود آمدی، معنای خود را از دست خواهد دارد .در بیت 1735 گوید :

" من ، "کسی" یعنی شخصیت وفردیت خویش را در نفی فردیت خویش فهمیدم ، بنابر این

آن را با فناء  خویش در ذات  و صفات الهی طاق زدم و اکنون به وجود حقیقی پیوسته ام .

یعنی همان بقاءبالله ، در صوفیه . سه بیت بعدی مقدمه ای ست برای باز گویی آن راز که در 

بیت 1740 آمده است. می فرماید شاهان ــ چه پادشاهان معنوی و چه شاهان این جهانی ــ

اسیر و بندۀ بندگان خود هستند . [ رابطه شاه و بنده را بصورت قرون وسطایی خویش باید در

نظر گرفت که بندگان خاص،ــ همچون ایازــ رابطۀ عاشقانه ومعنوی با صاحبان خویش داشته،

آنان را چون خدا می پرستیدند.] (2) و نیز همه مردم دانسته  و ندانسته مست و مدهوش ِ 

عشاق و هواداران خویش اند . بیت 1737 باز تکرار همین معنی ست. مولانا در اشعار خود هر

 جا بر معنای مهمی بخواهد تاکید ورزد آن را در دو یا سه بیت هم معنی می آورد .بیت ..38 

مثلا صیاد هم چنان وانمود می کند که شکار مرغی شده است،حال آنکه با این کار، مرغ را به

جانب حود کشیده شکار می کند .[شاید بر طریقه شکار مرغابیان نظر دارد که صیاد با آلت نی

مانندی صدای مرغ در آورده و مرغان را می رباید ]. بیت 1739 می فرماید این براستی عاشق

است که با پایمردی ها و صداقت خویش دل از معشوق ربوده ، فکر و ذهن و ضمیر  وی را به

خویش مشغول می دارد . پس از آن ، سرّ ِ  عرفان عشق آلوده را بیان می دارد :

هر که عاشق دیدیش معشوق دان 1740

کو به نسبت هست هم این و هم آن 

تشنگان گر آب جویند از حهان (41..)

آب، حوید هم در عالم تشنگان 

 

هر عاشق صادقی را که دیدی بدان که از حهتی دیگر در مقام معشوقی ست،[ زیرا لطیفۀ

عشق در قاموس عارفانه، ماهیتی جدا  از عاشق و معشوق ندارد . همان گونه که عاشق

در پی دلدار است، دلدار هم در فکر پیدایی وجود عاشق خویش است تا جمال معشوقی ِ

خویش را در رخ عاشق گونه اش جلوه دهد . و در واقع عاشق ،از جهتی خود معشوق آن 

معشوق خویش است ] .درست مانند جریان آب .همانطور که تشنگان دنبال آب برای رفع 

عطش می گردند، اب هم در پی فرونشاندن تشنگی هاست .  

ادامه دارد 

 زیر نویس 

 1 : فروزانفر ، بدیع الزمان ــ شرح مثنوی شریف ــ ح2، ص681

 2 : برای اطلاع خوانند گان لازم به تذکر است که در ادبیات صوفیه بخصوص در عرفان

عاشقانه، ــ  شاید به پیروی از تاثیر نظرات افلاطون در عشق ــ وجود علاقه شدید میان

 شاهان و بندگان دست پرورده شان با نظری مثبت پذیرفته می شود . بطورکلی عشق

روحانی میان همجنسان مرد،بدون برقراری ارتباط جنسی، عشقی عالی تلقی می گردد

بحث و داوری دراین زمینه البته جای خود دارد که در این فرصت کوتاه نمی گنجد

 

 

 

دیدار معنوی مثنوی  ــ باغ سبز عشق (5)

دیدار معنوی مثنوی

 

باغ سبز عشق (5)

 

قافیه اندیش که؟ دلدار کیست؟

پس از آن مولانا اصل و اساس اندیشه و عرفان خود را با رهروان و تمامی آیندگان

در میان می گذارد . وی هر آنچه را که سال ها پیش تر از شمس تبریز آموحته بود 

در قالب ابیاتی دلکش و از جان بر آمده بیان می کند. دفتر نخست از بیت 1727:

قافیه اندیشم و دلدار من 

کویدم : " مندیش جز دیدار ِ من ! 1

خوش نشین ای قافیه اندیش ِ من ! 

قافیۀ دولت تویی در پیش ِ من ! 2

حرف، چه بوَد ؟ تا تو اندیشی از آن ؟ 

حرف، چه بود؟خار دیوار ِ رزان  3

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم 4

آن دمی کز آدمش کردم نهان ،

با تو گویم ای تو اسرار ِ جهان ! 5

در شرح و تفسیر ابیات بالا و چند بیت پس از آن که بعدا خواهد آمد، میان شارحان

اختلاف نظر هایی ست که طبیعی ست ؛به همان دلیل که در بارۀ دیگر آثار راز ورانه 

وجود دارد یعنی امکان تاویل ،به تناسب افق زمانی و زبانی مفسران. مثلا نیکلسون

می نویسد : "این قطعۀ رمز آمیز شارحانش را سخت خسته کرده است. هیچیک از

آنان آنچه را که من کلیدحل آن می دانم کشف نکرده اندو آن عبارت است از بازگشت

و اشارت شاعربه وصال روحانی خود با حسام الدین ، یعنی عالی ترین نمونه وصل ِ

نفس جزیی با جان جهان است ."(1)

شاید نیکلسون با در نظر گرفتن ممکن نبودن دیدار ذات خداوند، تجلی آن را در وجود نازنین

کاتب مثنوی، دیده است که تاکید دارد، منظور از "دلدار" هم اوست. وی برای اثبات

دیدگاهش مصراعی از دیوان شمس را می آورد : "نظّارۀ جمال خدا ، جز خدا نکرد". 

ولی این مصراع که در غزلی با مطلع:

لطفی نکرد کان صنم خوش لقا نکرد

ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد

آمده است، چنان معنی نمی دهد که برای پیوستن به خداوند، وجود واسطه ای 

مافوق انسانی بنام "انسان کامل" ــ بنا بر برداشت نیکلسون ــ لازم است. البته

مولانا هم در جای جای مثنوی از لزوم پیروی ِ پیر راه سخن می گوید.اما نه در این

ابیات .آن رسم، برای نو سالکان است و نه برای مولانای کامل در طریقت . انقروی

 و فروزانفر و زمانی و گلپینارلی نیز همان حضرت حق را منظور مولانا دانسته اند. در

اینجا نظر "ولی محمد اکبر آبادی" روشن کننده معنی ست که می نویسد:  " شاید

که در غلبۀ مستی ، توقفی در قافیه افتاده باشد و حضرت مولوی به تکلّف، متوجه

تلازم شعری شدند،از جانب محبوب خطاب آمدکه بجز دیدار من اندیشه مکن. (2)

بیت دوم : ای شاعر قافیه پردازم ![مولانا از زبان خداوند وجود خود را مخاطب قرار

داده است ] آسوده بنشین و تقلای قافیه سازی و شعر پردازی مکن که در نزد من

تو میزان و ملاک و معیار خوشبختی هستی . [رستگار کسی ست که به مقامی

چون مقام تو دست یافته باشد .]

بیت سوم و چهارم: حرف وکلام چیست که تو را به تشویش انداخته است ؟ حرف

مانند خاری ست که بر دیوار مزارع انگور می گذارند تا دزدی طمع در آن نکند. کلام

و گفتار را کنار می زنم تا در سکوت و خاموشی با تو رابطه ایجاد کنم.[مولانا در جای

چای  مثنوی و دیوان بر لزوم سکوت و وجود رابطۀ قلبی میان صاحبدلان تاکید دارد :

چه نزدیک است جان تو به جانم 

که هر چیزی که اندیشی بدانم 

بیت پنجم : سخنی را که از حضرت آدم (ع) هم پنهان کرده بودم با تو حواهم گفت ای 

مخزن اسرار هستی![ تویی که استعداد دانستن این راز را داری ]

حال مشکل اینجاست ،  آن چه رازی می تواند باشد که خداوند می خواهد تنها با وی

در میان گذارد و حتی ابراهیم خلیل و جبرئیل و عیسی پیامبررا هم از دانستن آن معذور

داشته است ؟:

آن دمی را که نگفتم با خلیل 

و آن غمی را که نداند جبرئیل

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد"

ــ حق ز غیرت نیز بی ما هم نزدــ

" شارحان مثنوی این ابیات را به ظاهر گرفته و پنداشته اند که مستلزم تفضیل اولیا بر

پیامبران است و بدین نظر آنها را تاویلات شگفت کرده اند؛یکی از همه معقول تر آنست

که تجلّی ِ حق تعالی تکرار نمی پذیرد؛ (لا تکرارَ فی التّجلّی) و او در هر ذرّه ای جلوه ای

در میان دارد ... بنابر این ممکن است که در دل مولانا یا هر ولّی ِ دیگر رازی افکند، خاص

وی و از آن ، لازم نمی آید که مولانا یا ولیّ ِ دیگر بر آدم و خلیل و مسیح ترجیح داشته 

باشند" (3) نویسنده این سطور هم می افزاید خداوند آدم را لباس پیامبری وتعلیم اسما

پوشاند، ابراهیم را بت شکن کرد، مسیحارا تبلیغ محبت الهی معین کرد وجبرئیل را هم 

به پیام آوری گماشت . این دل ِ سوختۀ عاشقان اواز مولانا و دیگر اولیاست که کاری جز

عشق ورزیدن به وی ندارند. آن دیگران به انواع کارها روح آدمیان را مستعد می سازند تا

او با خویشتن خویش عشق ورزد:

این من و ما بهر آن بر ساختی 

تا تو با خود نرد خدمت باختی

تا من و تو ها همه یک جان شوند 

عاقبت مستغرق جانان شوند

ادامه دارد 

زیر نویس:

1 : ر.آ نیکلسون ــ شرح مثنوی معنوی مولوی ــ دفتر اول، ص266 ترجمه حسن لاهوتی

2 : شرح مثنوی ولی محمد اکبر آبادی ، دفتر نخست ، ص116

3 : فروزانفر، بدیع الزمان ــ شرح مثنوی شریف، دفتر اول ص 441