نوش ها و نیش ها ــ بخش پنجم

نوش ها و نیش ها

(نگاهی به مقالات شمس)

بخش پنجم

شمس تبریزی در جایی دیگر از مقالات خویش ، ضمن تعرض به حلولیه و افراط 

گرایان ِ "وحدت وجو دی" که وجود خدا را در تمامی کثرات عالم ،حتی در حیوانات

نیز می بینند ،دیدگاه بایزید بسطامی را از آنان جدا دانسته ، اما در عین حال باز

هم کامل نمی داند،چرا که دارندۀ آن خود مغلوب "حال" است نه مقیم در "مقام":

{دو عارف با هم مفاخرت و مناظره می کردند؛در اسرار معرفت و مقامات عارفان .

آن یکی می گفت،"آن شخص که بر خر نشسته می آید ، به نزد من آن خداست."

آن دیگر می گوید:"نزد من ،خر ِ او خداست". حاصل ،اغلب به جبر فرو رفتند،ابایزید 

وغیره در سخنانشان پیداست ، چندان نیست [ یعنی آنگونه به افراط نپرداخته اند]

[با وجود این ] و مشغول شدن بدان سخن ها [ چه از بایزید باشد و چه از دیگران] ،

حجاب است از این روش ، که آن چیز دیگری ست}.(1)  

البته از وجود اختلاف رای میان مولانا و شمس درباره بایزید نباید شگفت زده شد

در دیدگاه دیگر بزرگان عرفان و تصوف نیز چنین اختلافاتی خود را نشان می دهد .

اصولا  در فلسفه و مقولات هنری و عرفانی همیشه پای تاویلات در میان است ؛ 

روشن است که نمی توان از همگان انتظار هم صدایی داشت . اصل آن ست که

رای ها در باب بایزید از یک خانواده اند؛ یعنی اکثریت قریب به اتفاق ِ عارفان بزرگ

قرون گذشته،بایزید بسطامی را عارفی والامقام دانسته ، " سبحانی"  گفتن وی

را به غلبۀ عشق خدایی برجسم وجانش تعبیر می کردند و بر وی می بخشودند .

حتی جنید که از نام آوران "اهل صحو" {هشیاری} بشمار می رفت مقام بلند وی

را در میان عارفان مانند مقام جبرئیل میان فرشتگان می دید . (2)

روزبهان بقلی شیرازی صاحب  "شرح شطحیات"  هم سخن بایزید را  "حال"ِ

استغراق ِ وی در "مقام الهی" دیده،وی را از دعوی خدایی کردن مبرّی می داند :

{ ابوموسی گوید که : "ابایزید از مؤذن ، الله اکبر بشنید،گفت : من بزرگوارترم" 

در الوهیّت [ مقام الهی] مستغرق بود، در ربوبیت [خداوندی] ابویزید نبود} (3)

واما دلیل این که چرا شمس تبریزی از میان آن همه "شطاحان" راست بر گردن

بایزید و حلاج انگشت نهاده، شاید به این دلیل باشد ،که ظاهرا این هر دوان در

آن نوع از "صفات جلالی" ِ حق قدم نهاده اند که آدمی را از ورود به آنها ممنوع

ساخته اند . در حدیثی به نقل از ابوهریره  آمده است :

" الکبریاءُ ردائی و العظَمتهُ اِزاری فَمَن نازَعنی فیهما القیتُهُ فی النار"

{ کبریا (والامقامی) بالاپوش من است و بزرگی، اِزار من (لُنگ ِ من). هر که در

این دو (صفت) بامن به جدال برخیزد ،در دوزخش می اندازم} (4)

شمس که بقول خویش با عوام کاری ندارد و انگشت بر رگ بزرگان می نهد ،

با اشاره به این دو شهرۀ افق ِعرفان می خواهد تاکید کند که سخنانی این ــ

چنین مخاطره آمیز ، برازندۀ عارفانی ست که به نهایت سلوک رسیده اسیر

احوال خویش نمانده باشند ؛ تا سالکان با اطمینان خاطر و جمعیت دل پا بر

 جای پاشان گذارند .

اما مولوی بایزید را عاشقی تصویر می کند که بوی خوش دهانش به سبب

همان عشق و شیدایی، گند ِ همه گونه کفرگویی را پوشانده است :

هرچه گوید مرد عاشق بوی عشق

از دهانش می جهد در کوی عشق

گر بگوید فقه، فقر آید همه

بوی فقر آید از آن خوش دمدمه

ور بگوید کفر ،دارد بوی دین

ور به شک گوید، شکش گردد یقین     1/2880

                                                               ادامه دارد

زیرنویس

1) مقالات شمس تبریزی ، ج یکم ، ص 103ــ تصحیح  محمدعلی موحد

2) هجویری،ابوالحسن ــ کشف المحجوب، به تصحیح وـ ژوکوفسکی، ص 132

این کتاب نخستین نوشتار ادب صوفیه به زبان پارسی ست که در قرن پنجم

هجری تالیف شده است .پیش از آن آثار منثور ادب صوفیه به زبان عربی بود

3) روزبهان بقلی شیرازی ــ شرح شطحیّات ، به تصحیح هنری کربین،ص101

4) رازی ، نجم الدین ــ مرموزات اسدی ، به تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، ص 88 



نوش ها و نیش ها بخش چهارم

نوش ها و نیش ها

(نگاهی به مقالات شمس)

بخش چهارم

نخستین ملاقات شمس و مولانا

حکایات و اقوال متفاوتی در بارۀ  نخستین دیدار این دو بزرگ بر سر زبان هاست

پاره ای یکسر پیچیده در خرافات ،پاره ای آمیخته با حدس و گمان و پاره ای دیگر

در بردارندۀ حقایقی تاریخی . از نوشته های پراکنده و از هم گسیختۀ  "مقالات

شمس" چنین بر می آید که وی حدود شانزده سال  کار و کردار مولانا را زیر نظر

داشت و آنها را به اصطلاح سبک و سنگین می کرد:

"طالب در جوش،عیسی وار سخن گوید، مطلوب ، بعد ِ چهل سال!

مطلوب ، شانزده سال در روی دوست می نگرد ، که طالب بعد از پانزده

سال او را اهل سخن یابد" (1)

دکتر موحد در توضیح ِنقل فوق می افزاید :

"مقایسه ای ست در میان عیسی (ع) که در گهواره سخن گفت و محمد (ص)

که در چهل سالگی زبان به تبلیغ گشود و اشاره است به رابطۀ خود با مولانا و

تصریح به این که مولانا را شمس از شانزده سال پیش،از آن سال ها که وی در

دمشق به درس و بحث مشغول بود ، می شناخت." (2) و نیز این سخن :

" از مولانا به یادگار دارم از شانزده سال که می گفت خلایق همچو اعداد

 انگورند . عدد از روی صورت است ؛ چون بیفشاری در کاسه ، آنجا هیچ

عدد هست ؟  این سخن هر که را معامله شود ، کار او تمام است"(3)

این نقل قول ، افزون بر واقعیت ِ سابقۀ  شناخت شمس از مولانا حقیقتی دیگر

را هم نشان می دهد ؛ مولانا پیش از ملاقات باشمس نیز بطور کلی با اصول ِ

پایه ای عقاید صوفیه کاملا آشنایی داشت.معنای انگور افشردن و حقایق متکثر

را در وحدت دیدن ،در صورت های متفاوتی بوسیلۀ عارفانی چون سنایی و عطار 

ودیگران پیش از آن بیان شده بود و مولانا که پروردۀ مکتب پدرش "بهاء ولد" بود ،

یقینا با چنین مباحثی آشنایی و علاقه داشت . بنا بر این آن ماجرای شمس را 

دیدن و از سوال معروف وی مدهوش بر زمین افتادن و یا بر عکس ، مدهوشی ِ

شمس پس از شنیدن پاسخ مولانا در باب آن پرسش ها که در تذکره ها آورده اند

تا برسد به حکایت درآب افکندن نوشته های پدر مولانا توسط شمس و خرق عادت

وی که دوباره آن کتاب را خشک و سالم از رود بر آورد و در دست مولانا نهاد و امثال

آن ، تنها ساختۀ اذهان قهرمان پرور مریدانشان می باشد . از میان آن همه حرف و 

حدیث باز حکایت افلاکی به واقعیت نزدیک تر می نماید :

لطفا برای خواندن برروی عبارت "ادامه مطلب" کلیک بفرمایید

ادامه نوشته