نوش ها و نیش ها
نکاتی از "مقالات شمس"
بخش نخست
مقدمه :
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
پژوهشگر فاضل ِ مقالات شمس،دکتر محمد علی موحد چه نیکو مفهوم تمامی
آن نوشته های پراکنده را با این مصرع ِ حزن انگیز مولانا در آمیخته است .
برای "دیدار مثنوی" و درک بسیاری از اشارات آن مطالعۀ "مقالات" کمک فراوانی
به خواننده می کند .
"این مقالات ، یادگار گرانبهایی ست که پس از ورود شمس به قونیه ، و حالاتی
که او را با مولانا رفته بصورت یادداشت از سخنان او به جای مانده است .
فراهم آورندۀ این یادداشت ها خود شمس نبوده است ...... او اصلا به نوشته
اعتقاد زیادی ندارد و فاش می گوید که : " آنچه تو را برهاند بندۀ خداست ، نه
نبشتۀ مجرد .".......مجموعۀ سخنان شمس رادر نسخه ای که به اعتقاد ما ،
{ دکتر محمد علی موحد} سلطان ولد فرزند مولانا آن را پرداخته است، مقالات
نامیده اند ........مولانا در دیوان کبیر بارها از سخنان شمس به "اسرار" تعبیر
کرده است :
ای بگفته در دلم اسرار ها
گفتن ِ اسرار ِ تو ، دستو ر نیست
.........از طرف دیگر ،این نکته جالب توجه است که نسخۀ سخنان شمس،
درمیان مولویان نه بعنوان مقالات بلکه بنام "خرقۀ شمس تبریزی" شناخته
می شده است ." (1)
و اما در سلسله نوشته هایی که از این پس بنام " نوش ها و نیش ها"
خواهد آمد ، به گوشه هایی از سخنان شمس اشاره خواهد شد .
چنانکه از این عنوان بر می آید ، کلام شمس اغلب جاندار و قاطع و بدون
تعارف و دورویی ست . از همین رو می توان دیدگاه های وی را در باره ی
تنی چند از بزرگان عرفان و فلسفه به راحتی دریافت ..... بزرگانی چون
بایزید و حلاج و شیخ اشراق و ابن عربی و دیگران .
افزون بر این گاهی چنان سخن می گوید گویی شعری منثور سروده است:
" خوب گویم و خوش گویم، از اندرون روشن و منورم
آبی بودم ، بر خود می جوشیدم ، و می پیچیدم ،
و بوی می گرفتم
تا وجود مولانا بر من زد ، روان شد
اکنون می رود ، خوش و تازه و خرم .... (2)
***
من بر ِ مولانا آمدم، شرط این بود اول که نمی آیم به شیخی، آنکه شیخ
مولانا باشد ، او را هنوز خدا بر روی زمین نیاورده ، و بشر نباشد.
من نیز آن نیستم که مریدی کنم ، آن نمانده است مرا !...........
اکنون من دوست ِ مولانا باشم ، و مرا یقین ست که مولانا ولی خداست
.... اکنون دوست ِ دوست ِ خدا ولی باشد . این مقرر است . (3)
***
{انتقاد از مولانا}
... من معامله می طلبم . من معامله را می نگرم.
مثلا چو من ترش باشم ، تو ترش می باشی
چو من می خندم ، تو می خندی
من سلام نمی کنم ، تو هم سلام نمی کنی
همچنین می آید که تو را عالمی هست جدا ، فارغ از عالم ما
و نیز وقتی نبشته های ما را با نبشته های دیگران می آمیزی،
من نبشتۀ تو را با قرآن نیامیزم ! ............
و وقتی چیزی گویم بنویس ! کاهلی کنی (4)
و لی اغلب اوقات می بیند که مولانا از در تسلیم و دوستی در آمده ، آن رمیدگی
ودلزدگی در وی موقت است. اینک نمونه ای از سخن شمس را نسبت مولانا در
بارۀ میزان علاقه اش بخوانیم :
" ... تو اینی که نیاز می نمایی؛
تو آنی نبودی که بی نیازی و بیگانگی می نمودی .
آن دشمن ِ تو بود ؛ از بهر ِ آنش می رنجانیدم که تو نبودی!
آخر من تو را چگونه رنجانم ؛ که اگر بر پای تو بوسه دهم ، ترسم که
مژۀ من درخلد ، پای تو را خسته کند !؟ (5)
وی تا آنجا مولانا را دوست می دارد که حتی سخن گفتن با دیگران را از برکت وجود
چنین عشقی میسر می داند :
"مولانا رها نمی کند که من کار کنم ؛
مرا در همه عالم یک دوست باشد او را بی مراد کنم؟ بشنوم مراد او نکنم؟
شما دوست ِ من نیستید که شما از کجا و دوستی ِ من از کجا !
الا از برکات مولاناست ، هر که از من کلمه ای می شنود !" (6)
ادامه دارد
زیر نویس
1) موحد ،محمد علی ِِ مقالات شمس تبریزی ، مقدمه
2) همان . ج اول ص . 142 به اختصار
3) همان . ج دوم ص 179 به اختصار
3) همان . ج دوم ص 88 به اختصار
4) همان ، ج دوم ص 88
5) همان ، ج اول ص99
6) همان ، ج اول ص 130