موسی و شبان
عشق و دوستی فرمان یازدهم
نگاهی به حکایت موسی و شبان
بخش دوم
وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر آن شُبان
بعد از آن در سِر ِ موسی ، حق نهفت ،
رازهایی کآن نمی آید بگفت
بر دل ِ موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن ،به هم آمیختند
چند بیخود گشت و چند آمد به خود
چند پرید از ازل سوی ابد
بعد از این گر شرح گویم ابلهی ست
زآنکه شرح ِ این ، ورای آگهیست
ور بگویم ، عقل ها را برکند
ور نویسم ،بس قلم ها بشکند
شرح : پس از آن خداوند در باطن ِ موسی رازهایی را که در قالب سخن و گفتار نمی تواند در آید ،
پنهان کرد . در نهاد وی از جهان غیب آمیزه ای از دیدار و گفتار روان کردند . { پاره ای از حقایق را
با چشم بصیرت و به نیروی شهود در می یافت ، و بعضی دیگر را در قالب کلمات می شنید } چقدر
{از شدت حضور در جهان غیب} خود را فراموش کرد و بی هوش افتاد و چقدر به خود آمد، و چند بار
از ابتدای زمان بی آغاز به انتهای زمان بی انجام پرواز کرد !! اگر آن را شرح دهم ،ابلهی خود را به
نمایش گذاشته ام ، زیرا با این هشیاری انسانی نمی توان به درک آن رسید . اگر بگویم عقل ها
{از شدت اعجاب } ویران خواهند شد و اگر بنویسم چه قلم ها که نخواهد شکست . { شکستن
قلم در این جا ایهام دارد .هم ظاهرا اشاره به این بیت از حکایت " شاه و کنیزک " دارد :
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد ، قلم بر خود شکافت
یعنی شرح "عشق "در قالب الفاظ ممکن نیست . و هم باطنا کنایه ای ست از کوتاهی فهم عامه
مردم از ادراک ِ عشق ، که از شرح آن بر آشفته شده ،حاکمان سیاسی را به دستگیری و کشتن
عاشقان بر می انگیزند . ــ همانگونه که نهایت آن رفتار در باره حلاج به عمل آمد ــ } و منظور کلی
مولانا تا این جای حکایت آن است ، که موسای پیامبر دریافت ، خداوند جدای از پیامبران ، کسان ِ
دیگری را هم بعنوان " عاشقان حق " برگزیده است . اینان بی نیاز از هدایت دیگران و بدون واسطه
به وی پیوسته اند .
چون که موسی این عِتاب از حق شنید
در بیابان در پی ِ چو پان دوید
بر نشان ِ پای آن سرگشته راند
گرد از پره ی بیابان بر فشاند
گام ِ پای ِ مردم ِ شوریده خَود
هم ز گام ِ دیگران پیدا بوَد
یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل ، رفته بر وُریب
گاه چون موجی بر افرازان علم
گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه بر خاکی نبشته حال ِ خود
همچو رمالی که رملی بر زند
وقتی موسی این سرزنش خدا را دریافت ،در بیابان به جستجوی چوپان بر آمد .رد ِ پایش را گرفت
و چندان با شتاب در پی اش دوید که از کناره های بیابان گرد برخاست .{ تا دوردستان بیابان رفت}
{البته کسی که مست عشق است و لاابالی وار می رود به شیوه ای غیر از مردم بی درد گام بر
می دارد و خود را رسوای خاص و عام می سازد } یک قدم مانند حرکت رخ ــ بر روی شطرنج ، ــ از
بالا به پایین ،مستقیم و قدم ِ دیگر مانند حرکت پیل ،کج و مورب . افتان و خیزان ،گاهی مانند موج
با علمی بر افراشته ، راست قامت و تمام قد و گاه همچون حرکت ماهی که در دریاها با پیچ و تاب
دادن بر شکم راه می سپرَد. {گاه حال شوریدگی خود را عیان می کرد و گاه پنهان } .گاهی نیز بر
خاک ، وضعییت خود را چون رمالان با نگارش نشانی های رمز آلود بیان می داشت .{ غالبا مولانا
خاک و خشکی را نمادی از دنیای حس و تجربه این جهانی و آب و دریا و سیر در آن را کنایه ای از
دنیای غیب نشان می دهد . با چنین فرضی ، منظور از کار چوپان ،بیان حال عارفان حق است که
در قالب حرکات و الفاظ رمز آلود ، سیاحت خویشتن را در اقیانوس معانی می نمایانند .}
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت : "مژده ده ، که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
کفر تو ، دین است و دینت نور ِ جان
ایمنی ، وز تو ، جهانی در امان
ای مُعاف ِ "یَفعَلُ الله ما یَشا " !!
بی مُحابا رو ، زبان را برگشا !
موسی به چوپان در رسید و بی درنگ گفت : " مژدگانی بده که فرمانی {نو و تازه } رسید . در خواندن
خدا لازم نیست آداب و ترتیب خاصی بجویی .و هرچه دل ِ تنگت می خواهد می توانی بر زبان آوری کفر ِ تو
{که خدا را به صورت بشری خواهان خور و خواب می دانستی } عین دین است و دیانت تو ، نوری ست که
جان را ، ــ روح انسانی را ــ به سر منزل مقصود می رساند .تو {از عذاب ِ خداوندی که بر کافران می رود }
ایمنی و از تو دنیایی از مردمان {که همچون تو عاشقند و از شدت عشق نمی دانند چه بر زبان می آورند}
از عذاب الهی معافند {یعنی بر طبق دستوری که در ده فرمان به موسای پیامبر رسیده بود ،ظاهرا باید هر
که خدا را به چیزی تشبیه کند و یا آن را در بتی ببیند و بپرستد عذاب شود و موسی چوپان را بدلیل عشق
دیوانه وارش به خدا معاف (رها شده) می بیند . این همان بینشی ست که عطای الهی را برتر از عذابش
می داند و برداشت دیگری از قرآن است ، متفاوت از قرائت شریعت پناهان } :
ای بخشوده ی آیه ی "خدا کند ، آن چه خواهد " !! (بخشی از آیه 40 سوره اعراف ) بدون هیج ترسی در
کارت دلیر باش و برو و زبان باز کن و بگو هر چه می خواهی که عشق تو را ایمن از عذاب کرده ست !
و اما چوپان باز از مقامی که موسای پیام آور در آن ایستاده فراتر است واز فراز زمان با وی سخن می گوید
چرا که در زمان پیامبری وی برای قوم یهود هنوز از "سدرَهُ المنتهی " سخنی در تورات نرفته بود :
لطفا روی عبارت "ادامه مطلب "کلیک کنید