دیدار معنوی مثنوی

فریبکاری

(شرح و تفسیر غزل ۲۱۸۹) دیوان شمس

بازم* صنما چه می‌فریبی تو؟

بازم به دَغا* چه می‌فریبی تو؟ ۱

هر لحظه بخوانیم کریمانه

ای دوست مرا چه می‌فریبی تو ۲

عمری تو و عمر بی‌وفا باشد

ما را به وفا چه می‌فریبی تو ۳

دل سیر نمی‌شود به جیحون‌ها

ما را به سِقا* چه می‌فریبی تو ۴

تاریک شده‌ست چشم، بی‌ماهت

ما را به عصا چه می‌فریبی تو ۵

ای دوست دعا وظیفهٔ بنده‌ست

ما را به دعا چه می‌فریبی تو ۶

آن را که مثالِ امن* دادی دی

با خوف و رجا چه می‌فریبی تو ۷

گفتی به قضای حق رضا باید

ما را به قضا* چه می‌فریبی تو ۸

چون نیست دوا پذیر این دردم

ما را به دوا چه می‌فریبی تو ۹

تنها خوردن* چو پیشه کردی خوش

ما را به صَلا* چه می‌فریبی تو ۱۰

چون چنگِ نشاط ِ ما شکستی خرد

ما را به «سه تا»* چه می‌فریبی تو ۱۱

ما را بی ما چه می‌نوازی تو

ما را با ما چه می‌فریبی تو ۱۲

ای بسته کمر به پیش تو جانم

ما را به قبا* چه می‌فریبی تو ۱۳

خاموش ! که غیر تو نمی‌خواهیم

ما را به عطا چه می فریبی تو ۱۴

منظور مولانا از معشوق در دیوان شمس همواره شمس تبریزی نیست.غزلیاتی را هم در باب

دیگر یاران سروده است که البته می توان از دیدن نام آنها در ابیات مشاهده کرد .اما بسیاری

ازغزلیات را می توان هم برای اشخاص تصور کرد و هم برای خداوند. جدای از این ها اشعاری

مخصوصا در ارتباط معنوی با حضرت حق سروده شده اند. غزل بالا یکی از آنهاست :

بیت ۱ : {رندانه از معشوق می پرسد} بازمرا ای زیبا رو ! چرا بیهوده فریب می دهی؟ دستت

برایم رو شده است. *دغا؛ فریبکار ؛ فریب. اینجا معنی دوم منظورست. به دغا ؛ نیرنگ بازانه

بیت ۴ :‌ * سِقا؛ مشک آب . منظور آنست که با آبی ناچیز از مشک ِ معانی شرعی، نمی توان

عارفانی را که تشنهٔ آشامیدن آب جیحون ِ معانی اند سیراب کرد.

بیت ۵ : در ظلمت این جهان اثری از ماهِ تو که خبر از خورشید داده، راه ما را روشن بگرداند

نیست.کورانی هستیم که عصا بدستمان داده ای و فریب خورده ایم .منظور از ماه،ولی کامل

و راهنماست که بی واسطه با خورشید حقیقت روشن است.عصا همان شرایع مختلف اند که

هر کدام دیگری را نفی کرده راه خود را بهترین می دانند.

بیت ۷ : * مثالِ امن؛ فرمانِ در امان بودن. ــ * خوف و رجاء؛بیم و امید.که بنده می هراسد از

آتش خشم خدا، نکند دامانش را بگیرد و یا امید دارد به عطای حق. به هر حال مواظب اعمال

خویش است.حال آن که عارف، پشت گرم به فرمان ازلی خداست که رحمت او بر غضب وی

سبقت دارد. عارفِ حق رندانه می پرسد:« تویی که پیش از این فرمان بخشش داده ای، دیگر

چرا با آیات ِ تهدید و یا رحمت،در پی ِ فریب دادن ما هستی؟منظور از «ما» عارفانند؛ نه عامه

بیت ۸ : قضا ؛ مقدراتی ست که از پیش در علم خداوند برای افراد در نظرگرفته شده است و

قَدَر،به وقوع پیوستن آنها درزنجیرهٔ حوادثی ست که روی می دهد. عاشق می پرسد:«همین

که می فرمایی به قضای حق رضایت دهیم، مگر تو اراده باقی گذاشتی که بتوانیم به خواست

خود، خرسندی یا ناخرسندی از قضای تو را نشان دهیم؟ این هر دو در کف توست که نهایتا ما

را راضی و یا نا راضی از آنچه برسرِ ما رفته است می گردانی .»

بیت ۹ : درد من درمانی ندارد . حالا چرا در پی فریب من بر آمده وعدهٔ دارو می دهی ؟ { دردِ

عارف همان درد طلب، یعنی وصال به حق است که اگر عنایت نباشد تنها با مرگ حاصل گردد

دردی ست غیر مردن کآن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

بی ۱۰ : * تنها خوردن و صلا دادن. جوانمردان را رسم بوده که غذای روزانه را در جمع یاران

صرف می کردند و پنهانی تنها خوری نمی کردند .وقتی که به استطاعتی می رسیدند، سفره

گسترده،همگان را از فقیر و غنی و مسلمان و کافرو غیره به خوردن طعام دعوت کرده، به

آن خوان یغما می گفتند.شاعر رندانه می گوید حالا که داری تنها خوری می کنی و ذات عشق

را ازبرای خودت نگه داشته، به عشاقِ خود توجه نداری، چرا بازی در آورده ادعای صلای عام

داری ! ولی درواقع، عشاق را با عشق های مجازی به دنبال نخود سیاه می فرستی ؟

بیت ۱۱: * سه تا؛ مخفف سه تاردر تقابل با چنگ که تارهای فراوانی دارد. ما که در پی عشق

و شادی و نواختن ِ چنگ بودیم ــ کنایه از عیش دنیا و لذت از زیبایی های طبیعت که جلوه گاه ِ

خداوندی ست ــ تو با پدید آوردن بازدارندگی هایت این چنگ عشق را در هم شکسته و سه تار

تحویلمان دادی با این فریب که به جای تارهای متعدد چنگ، روی همین سه تار بنوازیم تا شاد و

بختیار گردیم.اما دیگر آن لذت اولیه را هم از بین بردی و در برابرش لذتِ وصال خود را ندادی .

عجب فریبی. {می دانیم که درزبان شرع، موسیقی حرام ست.تاویل می توان کرد که منظور

مولانا از سه تار، با آوردن « سه تا»‌ همان اصول دین باشد، یعنی توحید و نبوت و معاد. یعنی با

ترویج خشکِ شریعت، از دور وعده وصال و حوری و امثال آن دادی، حال آن که با لذت عشق

مجازی ،سریع تر می توانستیم به وصال برسیم .آن را برما حرام کردی و خود رخ نمی کنی.}

بیت ۱۲ : چرا وقتی از خود بی خود شویم تازه جلوه می کنی؟ در حالت بی خودی و یا پس از

مرگ جسم .وقتی با خود هستیم تنها با وعدهٔ وصال و پیش آوردن عشق مجازی می فریبی ؟

بیت ۱۳ : ای کسی که در برابرت کمر به خدمت بسته و گوش به فرمانیم. چرا قبایت را از تن

بیرون نمی آوری تا تو را بدون قبا در آغوش بکشیم. کنایه از این که چرا بی واسطه و بی پرده

رخ نمی کنی تا به وصال برسیم. یعنی معشوق را باید عریان در بر کشید تا لذت وصال چشید:

پرده بردار و برهنه گو که من

می نخسبم با صنم با پیرهن ... مثنوی ۱/۱۳۸

بیت ۱۴: خاموش باش و دلیل و بهانه نیاور که عارف عاشق، آرزویی جز رسیدن به تو ندارد و

هیچ به عطایت توجه نمی کند. یعنی بقول خواجهٔ شیراز:‌« سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید»

پایان