دیدار مهنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (18)
دیدار معنوی مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (18)
(بخش هحدهم)
سپس سخن اسفبار ِ شاهزادگان ادامه می یابد.دفتر ششم از بیت 3778 به بعد:
" ز امر ِ شاه ِ خویش بیرون آمدیم
با عِنایات ِ پدر یاغی شدیم 19
سهل دانستیم قول ِ شاه را
وآن عنایت های بی اَشباه* را 20
نک در افتادیم در خندق همه
کشته و خستۀ بلا، بی مَلحَمه* 21
تکیه بر عقل ِ خود و فرهنگ* ِ خویش
بودمان ، تا این بلا آمد به پیش 22
بی مرض دیدیم خویش و بی ز رِقّ*
آنچنان که خویش را بیمارِ دِقّ* 23
علّت* ِ پنهان کنون شد آشکار
بعد از آنکه بند گشتیم و شکار" 24
ــ سایۀ رهبر، بِه است از ذکرِ حق
یک قَناعت*، به که صد لوت* و طَبَق* 25
چشم ِبینا، بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حَصا* ــ 26
(تفسیر اجمالی ابیات)
ابیات 19 الی 22 : * اشباه؛ همانندان؛ج شِبه ــ*مَلحَمه؛ پیکار ــ *فرهنگ؛علم و دانش
ای وای ما که بر فرمان پدر طغیان کرده و بدون جنگ و پیکاری در خندق بلا افتادیم. زیرا بر خرد و دانش
خویش تکیه کردیم و سخن پدر را آسان گرفتیم . [بیهوده دانستیم]
ابیات 23و24 : *رِقّ؛بندگی ــ دِقّ؛ بیماری سل و هر مرضی که بیمار بر اثر تب ِ دائمی،
لاغر می شود و خود از وجود آن خبرندارد. ــ* علّت؛مرض
خود را مانند بیماری که دق دارد،سالم فرض کردیم و آزاد ــ از بندگی شاهان ــ دیدیم.حالا که گرفتار این
بلا گشتیم ،از مرض ِ پنهانی خویش آگاه شدیم. [ تاکید بر سخن مولاناست که آنچه جوان در آیینه بیند
پیر در خشت بیند .و نیز حکمت برتری عارف واصل بر فرشتگان را می نمایاند. آنان بی هیچ خطا و گناه
مقیم بارگاه الهی اند،اما با امانت ِ اختیار، آدمی باید در کورۀ حوادث روزگار ِ جهان مادی پاک گردد.]
ابیات 25 و 26 :* قَناعت؛خرسندی خاطر به داده ها ــ*لوت، طعام لذیذ ــ*طبَق؛ خوانچه.
درقدیم، چنین مرسوم بوده که غذاهای لذیذ را در طبقی چیده، جلو میهمان می نهادند.
*حَصا؛ سنگریزه .
سایۀ توجه و لطف ِ پیر بر سر ِ سالکان، برتر از عباداتی ست که آنان می گزارند. همچنانکه مثلا خرسندی
خاطر و قناعت به غذایی مختصر،سلامتی بیشتری به همراه دارد تا این که فردی گرسنه چشم، در برابر
انواع غذاهای لذیذ بنشیند. یعنی چشم ِ بینا مس تواند از چه بسیار عصای کوران، راه و چاه را روشن تر و
بدون خطا تشخیص داده مثلا گوهر را از سنگریزه باز شناسد. [به باور مولانا بر گزیدن راهنما و پیرنخستین
قدم در سلوک است.زیرا مرید،تنها به کمک او می تواند لایه های متفاوت وجود خویش را شناخته و مورد
لطف خداوند قرار گیرد. اتصال بی واسطۀ رهرو به حضرت حق که صوفیه از آن به "مجذوب ِ سالک" باد
می کنند،ندرتا پیش می آید. هر کسی سعادت آن شبان را ندارد تا از موسی (ع) پیشی گیرد]
در تفحّص آمدند از اندُهان
صورت ِ که بوَد؛ عجب در این جهان 27
بعد ِ بسیار ِ تفحّص در مسیر
کشف کرد آن راز را شیخی بصیر 28
نه از طریق ِ گوش، بل از وحی ِ هوش
راز ها بُد پیش ِ او بی روی پوش 29
شاهزادگان بر اثر شدت غمی که از عشق آن دختر بر دلشان نشسته بود، به جست و جوی صاحب آن
تندیسه پرداختند [و به هر که رسیدند پرس وجو کردند] تا عارفی بینا، از راه وحی، پاسخ آنان را داد:
گفت: " نقش ِ رشگ ِ پروین است این
صورت ِ شهزادۀ چین است این 30
همچو جان و چون جنین، پنهان ست او
در مُکتَّم* پرده و ایوان* ست او 31
سوی او نه مرد ره دارد نه زن
شاه پنهان کرد او را از فِتَن 32
غیرتی دارد مَلِک بر نام ِ او
که نپرّد مرغ هم بر بام ِ او 33
وای ِ آن دل کِش چنین سودا * فتاد
هیچ کس را این چنین سودا* مباد" ... 34
(تفسیر احمالی ابیات)
*مُکَتَّم ؛پوشیده وپنهان ــ *ایوان؛سراپرده وبارگاه ـ *سودا در مصرع اول؛دیوانگی ؛ خیال خام و در
مصراع دوم به معنای داد و ستد، که از زبان ترکی سرچشمه دارد.[نک؛ فرهنگنامۀ دهخدا]
تفسیر آفاقی :آن عارف بینا گفت این مجسمه که از نهایت زیبایی ستارۀ پروین (ثریّا) هم بر وی
حسادت می ورزد؛ صورت ِ دختر ِپادشاه چین است.شاه او را درحجابی پوشیده درون بارگاه خویش
چنان پنهان کرده است که هیچ مرد یا زنی نمی تواند ملاقاتش کند. [البته اغراقی شاعرانه است
نه اینکه دختر زندانی باشد؛مثلا در زبان محاوره می گوییم آنقدر خوشحالم که پر در آورده ام ] وی
مانند روح و جنین در زهدان، از نظر ِ دیدگان کوتاه بین مختفی ست.شاه چنان غیرتی بر او دارد که
پرنده هم نمی تواند بر بام و درش پرواز کند. ای وای بر دلی که به خیال خام تصاحب دختر بیفتد !!
مبادا کسی به چنین تجارتی بپردازد که جان بدهد و دختر بستاند،چرا که جز مرگ و نیستی سودی
ندارد.[ اشارۀ مولانا به حکایت منقول از شمس تبریزی ست که خواستگاران می بایست نشانی از
وجود چنین فرزندی می آوردند تا شایستگی خود را نزد شاه اثبات کنند،وگرنه سرهاشان بر دار بود]
(تاویل انفسی این نکته)
نهاد جست و جوگر انسان با نفس ِ جزیی و عقل ِ اکتسابی و نفس ِ ناطقۀ در حال ِ کمون ِ خویش ،
به جست و جوی ذات معرفت و عشق ِ حاصله از آن بر می آید. نفس جزیی، آن را در شور جنسی
و لذات زمینی می فهمد و عقل اکتسابی نیز معرفت را حاصل تجارب عملی و عشق را هم نوعی از
عاطفه دانسته، بر دانش ِ خویش مغرور می گردد و همین غرور او را از وصال معشوق دور می دارد.
تنها روح الهی ِ در کمون است که به شرط پرورش خود ــ از راه کاهلی ورزیدن و یاری خداوند،در قالب
پیر،به سرچشمۀ دانایی و عشق راه می برد. هر ساده اندیشی نمی تواند دم از معرفت الهی بزند
سوی او نه مرد ره دارد نه زن
شاه پنهان کرد او را از فِتَن
غیرتی دارد ملِک بر نام او
که نپرّد مرغ هم بر بام ِ او
یعنی نه عقل و نه نفس راهی به شهود ِ عشق و معرفت ندارند. حضرت حق، وصال ِ خویش را از دست
آشوب ِ مدعیان ِ میدان دار دور داشته است . کامل ترین تاویل ابیات بالا ازنیکلسون است :
"وصف ِ جمال ِ حقیقی [خداوند] ست،و "علم لَدُنّی"، به صورت ِ دوشیزه ای اصیل زاده، اندر برج ِ
قصر،که از دیدگان نامحرمان [مدعیان شناخت ِ حقایق الهی] ،غیرتمندانه محافظت می شود" (4)
سپس جمله ای می افزاید که بنیان ِ فهمِ حکایات عاشقانه در همۀ نگرش های عرفانی ست:
" عارفان ِ راستین، "نقش ِ روی" او [خداوند] را در صورت ِ زیبایان ِ زمینی می بینند و می شناسند
و از آن پس تنها سر به دامان او می سپارند" (5)
ادامه دارد
کتاب گفتاری دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (18)
https://t.me/didarmasnavi/2547
زیر نویس
4 : نیکلسون؛ر.ا ــ شرح مثنوی معنوی مولوی، دفتر ششم، ص 2235 ـ ترحمه حسن لاهوتی .
5 : همان
این وبلاگ نگاهی به عرفان و تصوف دارد و اغلب به گفتمان در باره افکار و اندیشه های مولانا می پردازد. دیدار معنوی مثنوی یعنی شهود درونی آن . آثار مولانا را می بایست در خلوت عرقریزان روح با